-
نمی دانم
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1391 19:59
دلم گرفته نمی دونم برای کی باید بنویسم ؟؟ برای کابوس های شبانه؟؟ برای آنی که نفهمید 30 سال ، ترس در وجودم بزرگ تر از من شد؟؟ یا برای خدا؟؟ درست زمانی که هیچ خیابانی ، برای قدم های خسته ام نمانده ، زمانی که چشم هایم از گریه قرمز شده و خودم هم حاضر بدیدن چشمانم نیستم، زمانی که هیچ فنجان قهوه ای ارامم نمی کند وزمانی که...
-
نامه ای برای تو
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1391 20:07
خداجونی خیلی فکر کردم دیگه سوال ندارم ، فقط دلم میخواد ، رو بلندترین جای ممکنه بایستم تو چشماهات خیره بشم و ازت بخوام راه حل این همه مشکل رو بهم نشون بدی باور کن فقط همین کافیه ، به جوووون خودت همین فقط یه راه حل خودت بهم بگو حداقل تو خواب این آرزوم رو براورده کن خواهش می کنم
-
هیچی
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 21:40
اصلا بی خیال حرفی بتونم بنویسم دیگه ندارم
-
ناراحتم خیلی
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 20:09
دلم خیلی شکسته یه حرف هایی رو دلم مونده ، که نگفتم بهت ، ننوشتم حرف هایی که وقتی از جلوی چشمم رد میشه ..... کاش می دونستی که .................. قرار ...... سرم داره منفجر میشه گفتی آرامشم رو فراهم می کنی نیازی به جنگ نیست ، در هیچ جبهه ای ولی ............
-
در دل
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 19:41
خسته ام از این همه تکرار خسته ام از این همه گفتم ، خسته ام پس چرااااااااااااااااااااااااااااااااااا ؟؟؟؟ کمترین ان چه می خواهم نشانه ای است ، تا بدون تردید تصمیم بگیرم . فریاد می زنم ، نمی شنوی ارام می گویم ، نمی شنوی خدایا لااقل تو صدایم را بشنو خسته...
-
تنهایی خودم فکر کردم
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 20:25
امروز فهمیدم : تحمل درد دست، کشیدن درد گوش و ریختن اشک بهتر و راحت تر از دیدن غم چشمات و سکوت تو هست
-
می ترسم
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 20:31
ازت متنفرم به خاطر تمام خاطرات تلخ بچگیم ، چون فکر می کنی خرم ، هنوز همون دختر کوچولویی هستم که ازت می ترسم شاید بترسم، ولی هیچ وقت نه به خاطر گذشته می بخشمت ، نه برای تردید هایی که الان با این همه مشکل که تو ذهنم دارم و برام درست کردی فقط یه چیزی رو خوب می دونم ، مقصر تمام بدبینی هام تو هستی ، تو
-
برای تو بیاد روزی که تصمیم زندگیت را گرفتی
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 22:17
هیچ چیز نگو فقط به حرف هایم گوش کن ، درست یا غلط فقط به حرف هایم گوش کن ، و در تنهایت ان زمان که سر بر روی بالش گذاشتی همه را بیاد بیاور خوب و بد ، درست و غلط در تنهایت به حرفهایم فکر
-
بدجوری دلم شکسته
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 17:11
کاش اینجا بودی تا جواب سوال هام رو ازت بپرسم بگی جواب این همه صبر ، این بود ؟؟ بگی وقتی صاف و ساده کسی دلش رو می گیره تو دستش جوابش اینه؟؟ گفتم از چی می ترسم ، همون ساعت اول گفتم ، پس چراااااا ....؟ تو منطق داری و من احساس ولی اگه منطقی نگاه کنی ، ادم برای زندگی مشترک از خیلی چیزا برای همیشه می گذره نه اینکه ............
-
می گن بخونی درس زندگیه
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 20:53
امت فاکس، نویسنده و فیلسوف معاصر، هنگامی که برای نخستین بار به آمریکا رفته بود برای صرف غذا به رستورانی رفت. او که تا آن زمان، هرگز به چنین رستورانی نرفته بود در گوشه ای به انتظار نشست با این نیت که از او پذیرایی شود. اما هر چه لحظات بیشتری سپری می شد ناشکیبایی او از اینکه می دید پیشخدمت ها کوچکترین توجهی به او...
-
زندگی
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 14:44
زندگی خواب پریشانی است و من با آشفته حالی انتظاری بی سبب زین خواب بی تعبیر دارم دوست دشمن ، بخت وارون ، کار مشکل گشته امااااا از که نالم ، برکه نالم ؟؟ من که خود تقصیر دارم
-
درودل
جمعه 4 فروردینماه سال 1391 22:24
درکلمات گم شده ام دستی دهانم را سخت گرفته ، نفس در خود مرده ، هیچکس صدای رفتنش را نشنید جز خودم. هیچ کس نبودنش را حس نکرد کاش مسکنی برای درد هایم بود، کاش پایانی برای خرف هایم پیدا می کردم
-
دستم درد می کنه ه ه ه ه
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1391 10:59
جونه هرکی که دوست دارین کاری به کارم نداشته باشین ، حوصله ندارم به اندازه تمام عالم و ادم فکر کردم به اندازه حرف هایی که زدم و نشنیدین از دست خودم ،کفریم
-
تعطیل شد ، همه چیز
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 21:01
امروز واقعا به خودم اهمیت دادم ، برای خودم زندگی کردم ، همه چیز تعطیل ، درهای ذهنم را بستم و بررویش نوشتم ورود ممنوع . امسال تکلیف همه چیز را معلوم می کنم ، دیگر طاقت هیچ دردی در دست و گوش و ... ندارم امسال همه چیز تعطیل ، فکر ، خیال ، ................. همه چیز تعطیل . می خواهم کر کره مخم را پایین بکشم . می خواهم برای...
-
غر
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 20:29
برایم بگو ، چند فنجان قهوه را باید بنوشم ؟؟ برایم بگو ، چقدر رویا را به هم ببفام ؟؟ برایم بگو ، امسال هنگام سال تحویل چه آرزویی کنم ؟ بگو کی انتظار به پایان می رسد، بگو کی تکرارها تمام می شود ؟؟ کی ؟؟ خسته ام پینه های قلبم را ببین ، سیم های آب شده مغزم را ببین ، خسته طاقت شنیدن سوال ها و جواب های تکراری را ندارم ....
-
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
جمعه 5 اسفندماه سال 1390 20:31
آخه خدایااااااا تو که از همه چیز خبر داری دیگه چرااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ توهم منظورم رو بد متوجه می شی !!!!!!!! حالا چی میشه توکه سوت پابان یه امتحان رو زدی ، سوت پایان این امتحان سخته رو هم بزن مارو راحت کن
-
نامه ای به خدا
جمعه 5 اسفندماه سال 1390 19:17
خدایا این چه دوست داشتنی است ؟؟؟ گفتی تمام بندهایت را دوست داری ، نگفتی؟؟ پس چرا درکتاب های درسی نوشتند ؟؟ تو مارا دوست داری ، پس چرا وقتی می گویم خسته ام ، کلافه ام تو هم گوش نمی دهی ؟؟ گفتی حرف دلم را به تو بگویم براورده می کنی ، اصرار نکنم زمانش برسد حرف مرا هم می شنوی ، ولی تا کی ؟؟؟؟ تاکی ؟؟؟ تو هم زمان را به من...
-
بازهم ترسیدم ، ارزویم اشتباه شد
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 21:44
هیچی نگو فقط گوش کن کوچکم ، می خواهم برایت از احساسم بگویم. من می گویم تا تو مثل همیشه ارام بی قراری هایم شوی ، می ترسم از همه چیز ، از آرزو ، رویا ، انتظار، صبر امروز دلم هوای صفحه های حوضه نقره را کرد ، انگشتانم آرزو نوازش سازم را و گلویم ، طعم تلخ فنجان های قهوه ، چشمانم ، جستجوی حضورت را پیش از اخرین جرعه فنجان...
-
اشتباه
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 22:19
چرا های زندگیم انقدر زیاد شده که نمی دونم چی به چیه؟ دنبال چرا های زندگی می گردم و می خورم تو در و دیوار ، درست مثل پروانه حبس شده توی شیشه . وقتی جوابی پیدا می کنم تازه می فهمم اشتباه بود این همه گشتن اشتباه کردم ، گشتم ، بدنیا امدم و هرروز اشتباه می کنم که نفس می کشم
-
ترس
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 21:33
هنوز می ترسم از حیلی چیزایی که باورتون نمیشه ، از سوسک و سگ و گربه نیست همه، خندهام رو می بینن ، ولی کسی از دلم خبر نداره کسی صدای خرت خرت کفشهام رو نمی شنوه تا بفهمه چقدر خسته شدم کسی از درد هایم خبر ندارد اشکالی ندارد نیاز به ترحم شما ندارم نیاز به محبت دروغین هم ندارم
-
دلم تنگ است
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 21:38
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قل...ب من هدیه می دهد. دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلامش مرا در عشقش غرق می کند . دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را میطلبد ... دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را میطلبد. دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست . دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای...
-
هیچی نیست
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 22:58
دلم تنگه برای خودم ، خودم . دیگه نمی دونم خدایا حرف دلم رو بکی بگم ؟؟ به شب پره ؟؟ بارها گفته دوست نداره اشک هام رو بیبنه غمم رو ببینه . به مامانم ؟؟ فکر می کنه هنوز بااینکه موهام سفید شده یچه هستم. به سازم ؟؟ نمی دونم تقصیر از من بود یا از دستم که اینطوری ازش فاصله گرفتم ، شاید دردهای بی پایان دستم مرا از تو جدا کرد...
-
بزرگ شدن و فاصله هاش
جمعه 14 بهمنماه سال 1390 15:36
خسته شدم دلم می خواست هنوز بچه بودیم هنوز مثل وقتی کوچیک بودیم دوستم داشتی . ولی دیگه نداری و منم چراش رو نمی دونم ،حالا دیگه دلم رو می شکنی و من جوابی برای علامت سوال تو ذهنم پیدا نمی کنم اگر می دونستم بزرگ شدنمون این همه فاصله بینمون میکشه هیچ وقت شمع های تولدم رو فوت نمی کردم هیج روز تولد هیج کدوممون رو جشن نمی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 21:33
از دست همه خسته ام مخصوصا خودم
-
امروز من
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 22:50
کلافه شدم خیلی امروز تو کلاس فقط به تو فکر می کردم ، تصور بود یا واقعیت نمی دونم ولی حس کردم نفس روحم از بدنم جدا شده ، دلم می خواست کامل بلند شم ولی می ترسیدم اخه فراز همیشه میگه تو شیطونی باید مواظبت باشم مار خطرناک نکنی خوب من فقط دلم برات تنگ شده خیلی زیاد دلم می خواست می اومدم پیشت ولی نشد فراز حواسم و پرت می کرد...
-
خدا وکیلی تو باشی ناراحت نمیشی؟؟
جمعه 18 آذرماه سال 1390 22:08
بدجوری می خوری تو دیوار وقتی درد دلت رو می گی و نمیشنوه وقتی فریاد می زنی و . . حالا یکم شنیده میشی یکم دلداری . . . ولی باز منطق جای من و می گیره بازم باید به تمام کارهای منطقی برسی پس من چی ؟؟ مطمئنی منو میشناسی ؟ تو جای من ناراحت نمیشی ؟؟ چرا هروقت می خوام کنارم باشی نیستی؟ . . کم آوردم
-
دلگیرم
جمعه 18 آذرماه سال 1390 16:39
هیچ کس نفهمید چه غمی دارم خواسته و ناخواسته تازیانه ام زدید سکوت کرده ام , سکوت ناگهان چشم گشودم سرتاسر سورت وگردنم پراز خون شده بود حتی خودم هم نفهمیدم ناگهان خون به نرمی اشک بر تمام صورتم جاری شد ترسیدم از خون ولی بیهوده بود فقط این خون حالم را درک کرد کرده بود و شاید سزای صداقتم بود که با شما داشتم شمایی که از...
-
دلگیرم
جمعه 18 آذرماه سال 1390 16:39
هیچ کس نفهمید چه غمی دارم خواسته و ناخواسته تازیانه ام زدید سکوت کرده ام , سکوت ناگهان چشم گشودم سرتاسر سورت وگزدنم پراز خون شده بود حتی خودم هم نفهمیدم ناگهان خون به نرمی اشک بر تمام صورتم جاری شد ترسیدم از خون ولی بیهوده بود فقط این خون حالم را درک کرد کرده بود و شاید سزای صداقتم بود که با شما داشتم شمایی که از...
-
خسته
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 22:17
خسته ام از این همه تکرار از این همه فریاد ازاین همه اصرار خسته خسته خسته خسته شده یه کابوس چی خوبه ؟؟؟چی بده ؟؟؟ اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه حوصله نوشتن ندارم حوصله خودم و ندارم , دلم می خواد داد بزنم گریه کنم چرا کسی منو نمی بینی یعنی یخاطر پروزن بودن نباید دیده بشم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 آبانماه سال 1390 21:29
حالم گرفتست