نمی دانم

دلم گرفته 

نمی دونم برای کی باید بنویسم ؟؟

برای کابوس های شبانه؟؟ برای آنی که نفهمید 30 سال ، ترس در وجودم بزرگ تر از من شد؟؟

یا برای خدا؟؟


درست زمانی که هیچ خیابانی ، برای قدم های خسته ام نمانده ، زمانی که چشم هایم از گریه قرمز شده و خودم هم حاضر بدیدن چشمانم نیستم، زمانی که هیچ فنجان قهوه ای ارامم نمی کند وزمانی که دلم شانه های شب پره را می خواهد و نمی توانم راز های باطلاق سینه ام را برایش بگویم (ازشرم).

خدا را محاکمه می کنم ، با کوله باری از سوال بر درخانه اش می کویم و او آرام مرا نگاه می کند

معنای نگاهش چیست؟؟


نمی دانم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد