خدا

خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا

برس به فریادم


پکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم

  

بازهم برای تو


 به نام خودت قسم خسته ام 
به نام خودت قسم بریده ام 
طاقتم طاق شده از این همه ....
به که گویم ؟؟
کابوس هایی که از سر نامردی تو هر شب در چشمانم نقش بست، به که گوییم ترس هایم برای چیست ؟؟
برای تو گفتم ریز به ریز ،جزء به جزء ولی در کتاب های دینیمان نوشته بود وسعت خدا یه اندازه تمام دنیاست ،پس تو اینجا بودی ،پس چرا ندیدی آن چرا که باید می دیدی ؟؟
گفتند عادلی ، پس چرا این همه سختی ، این همه کابوس ، این همه ترس پایانی ندارد
گفتند رحیمی ، چه می شود اندکی از رحمتت را بر ترسهای من ریزی و جرعه ای عدالت را برای او  اجرا؟؟؟
حسته ام از سی سال ترس ، سی سال داستان تکراری 
بگو چگونه صدایت زنم ؟ چگونه ؟؟
خسته ام ، می ترسم حتی از بزبان اوردن ترس هایم می ترسم

جونه هرکی دوست داری

خداجونی صدای قلبم و می شنوی ؟؟؟

ببین به سختی داره می زنه ، اینم یه نشانه دیگر


زودتر این پیچ را تمام کن


زودتر این سربالایی نفس گیر را تمام کن،


طاقت ندارم، نمی کشم

نامه ای برای تو

خداجونی خیلی فکر کردم 


دیگه سوال ندارم ، فقط دلم میخواد ، رو بلندترین جای ممکنه بایستم تو چشماهات خیره بشم و ازت

بخوام راه حل این همه مشکل رو بهم نشون بدی


باور کن فقط همین کافیه ، به جوووون خودت همین 

فقط یه راه حل خودت بهم بگو


حداقل تو خواب این آرزوم رو براورده کن 


خواهش می کنم



خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

آخه خدایااااااا تو که از همه چیز خبر داری دیگه چرااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

توهم منظورم رو بد متوجه می شی !!!!!!!!

حالا چی میشه توکه سوت پابان یه امتحان رو زدی ، سوت  پایان این امتحان سخته رو هم بزن مارو راحت کن


نامه ای به خدا

خدایا این چه دوست داشتنی است ؟؟؟

گفتی تمام بندهایت را دوست داری ، نگفتی؟؟ پس چرا درکتاب های درسی نوشتند ؟؟

تو مارا دوست داری ، پس چرا وقتی می گویم خسته ام ، کلافه ام تو هم گوش نمی دهی ؟؟

گفتی حرف دلم را به تو بگویم براورده می کنی ، اصرار نکنم زمانش برسد حرف مرا هم می شنوی ، ولی تا کی ؟؟؟؟

تاکی ؟؟؟

تو هم زمان را به من نمی گویی  ی ی ی ی ؟؟ 


یاد گرفتبم امتحان سر ساعتی شروع میشه و سر ساعتی تموم میشه ولی اخه خداجوونم عدالتت رو شکر ولی بنظرت یه پروزن چقدر تحمل داره ؟؟ چقدر توان ؟؟ 

هیچی نیست

دلم تنگه برای خودم ، خودم .

دیگه نمی دونم خدایا حرف دلم رو بکی بگم ؟؟

به شب پره ؟؟ بارها گفته دوست نداره اشک هام رو بیبنه غمم رو ببینه .

به مامانم ؟؟ فکر می کنه هنوز بااینکه موهام سفید شده یچه هستم.

به سازم ؟؟ نمی دونم تقصیر از من بود یا از دستم که اینطوری ازش فاصله گرفتم ، شاید دردهای بی پایان دستم مرا از تو جدا کرد شاید واهمه ازاینکه، مبادا نامردها صدای دلم را بشنوند


اره خدا جونی توبگو به کی بگم ؟؟ 


بازم تنها شدم

نامه ای به خدا

بازم دلم گرفته , خداجونی بازهم حرف دارم, آخه گوشی رو پیدا نکردم که به حرفهام گوش بده

انتظار چشمی رو هم ندارم که بیادو دل نوشته من رو بخونه .فقط می نویسم تا قفل لیانم را با دستان قلبم بگشایم و نگاهم را سدی تا سازم تا نامحرمان  رقص بی پایان اشک را در صورتم نبینند.


خداجونی می دونم که صدام رو می شنوی, حتی اگه الانم نه , بالاخره نویت من هم میرسه , بالاخره صف هرچه قدر هم طولانی تموم میشه ولی اگه صدام رو میشنوی نگو که صبر تنها راه هست , نگوکه حتما حکمتی هست . باشه من صبر می کنم فقط با همین کلمه خودم رو دلداری می دم : حتما حمکتی هست , خدایا حکمتت رو بزرگیت رو شکر

حرف هایی توی دلم مونده به سنگینی 28 سال از لحظه ای که فهمیدم هر روزی که اگاهیم بیشتر شد, بیشتر تو غم و غصه له شدم خاطرات مثل یه مرداب یا نه مثل یه دریای طوفانی, یکهو به وجودم هجوم میاره 


خسته ام , از فهمیدن و حرص خوردن, از دردگردن و دست 

خسته ام , از این همه نفرت

خسته ام , از این همه فکر

خسته ام , از این همه دویدن و نرسیدن


خسته ام از فریادسکوت