اشک های اریرا

با خودش زمزمه  می کند:

مبادا روزی که شب پره می خواهد برود ، برای همیشه باشد، نکند از کنارش  برود و فراموش کند که یک گوشه این شهر شلوغ کسی چشم براه او نشسته ، دختری به سبکی کاغذ .

فراموش کند آن غروب پاییزی را که طلوع  بود نه غروب. آن زمان  که خشکیده بود پوست بر صورت اریرا، با بال های نرم و مهربانش  نقاب را از صورت اریرا برداشت.

فراموش کند گل هایی را که در نهایت دقت بر پیچک قلبش نشانده بود ، فراموش کند یک نفر دوستش دارد که نه بخاطر بال های مهربانش و نه بخاطر نورش ، بلکه بخاطر قلب مهربانش .

ازجای بلند می شوم ، خود را به آینه می رسانم ، گونه های خیس اریرا را به آرامی خشک می کنم .

 دویاره یه صورت اریرا نگاه می کنم چقدر خودخواه شده بود ،چشم هایم را به چشم هایش می دوزم .به یادش می آورم که شب پره آزاد است ، یادش می آورم که شب پره باید از زندگی لذت ببرد . پس باید برود واریرا تنها دعا کند برای بازگشت او، برود تا بال هایش نشکند .

نقابی را که در میان ترمه پیچیده بودم به آرامی بیرون می آورم وباز بر صورت اریرا می گذارم .

حالا که شب پره می رود ،بهتر است همه اریرا را با نقاب ببینند زیرا که کسی جز شب پره معنی خنده ها و اشک های اریرا را نفهمیده بود.

دست های کوچک اریرا را درست گرفتم و با هم دعا  کردیم ( خداوندا مراقب شب پره عزیزمان باش و او را به هرآنچه  می خواهد برسان ).

 

پیچک

چه زیبا قد می کشد پیچک کوچک قلبم .

سبزی برگ هایش ،سرخی گل هایش در هیچ جعبه رنگی پیدا نمیشود.دلم پر است از پروانه های رنگین .به تعداد لبخند هایی که نگذاشته بودم نمایان شوند.

دنیا زیباست ،دنیای با شب پره زیبا ست .شاید اگر نور شب پره عزیزم نبود ،پیجکم محو نمی کرد تمام تاریکی ها را، دیوار ها را ...

خداوندا شب پره عزیزم را از من مگیر ، مراقب بالهایش باش .

دوربگردان تندبادها را از شب پره ام ،پیچکم ، قلبم .

صورتک

 دستی بر صورتم کشیدم ، خشکیده بود نقاب بر صورتم آخرتنها زمانیکه شب پره به سراغم  که می آید، صورتکم  را برمی دارم تنها کسی که باور کرد اریرا را ، دختری به سبکی کاغذ را ، باور کرد دلی دارم به رنگ آبی و معنای سه نقطه را

در میان این همه تاریکی از ترس این انسان که حمله ور می شوند به سویت ، له می کنند دل ها را زیر چکمه هایشان و می کشند لبخند ها را

پس تنها پیش آنان که معنی خنده ام را می دادند خواهم خندید .نقابم را برخواهم داشت