این حرفا واسه خاطر لوس بودنم نیست

امروز از صبح دلم می خواست شب پره کوچولوم رو تو دستام بگیرم و باهاش حرف بزنم

ولی خب نمی شد

سعی کردم تمام روز تو خیالم باهاش حرف بزنم، آخه روزهایی که حرفام و یواشکی در گوشش زمزمه می کنم کنارمه , تازه این طوری غر نمی زنم من رو فراموش کردی چرا جوابم رو ندادی

ولی وقت بلند باهاش حرف می زنم تو مشغولیاااا و خستگی هاش فراموش می کنه که احساسم منتظر بود تا بشنوم ...

.

.

خواب به چشمم نمیاد

اومدم احساسم و با اریرا تقسیم کنم تا بتونم غصه نخورم

به همین سادگی

دلت یه جوری میشه بعد 8 ساعت میشماری تا دلت ارام بگیره و باز دلت یه جوری بشه یه جور خوب

انتظار و انتظار و انتظار

فکر من می گوید

گیجم

همچون پری میان آسمان و زمین غوطه ور

سوال های بی جواب

عشقی که برایش دلیل ندارم

رویایی که دراین دنیا جای نمی گیرد

ترسی که برایش دلایل بسیار دارم

و مرا از عشق می ترساند

مانع از تفکر من به زندگی مشترک می شود


--------

امروز داشتم با خودم فکر می کردم تو یک سال گذشته بین دوست و فامیل و آشنا، عاشق زیاد دیدم

کسانی که زمین و زمان رو برای بهم رسیدن، بهم دوختن

ولی آخرش چی شد ؟؟

جدایی

خیانت

و

آرزوها در هم ریخت

-------

ترس من، از همین است


خیال می بافم

رویایم را در زمین جستجو می کنم

درمیان تمام انتظارها

نبودن ها

سکوت ها

به انتطارت می نشینم , انتظار لحظه ای که با کلامی تمام غصه هایم را فراموش کنم

به انتظارت می نشینم

دیر یا زود بر قلبم سرمی زنی

وتو

با همه فرق داری

عشق را برایم معنا کن, باورهایم را از زندگی مشترک خط بزن

بگو که عشق رویا نیست و تو نیز چون هم نوعانت نیستی

بگو که مرا دوست داری بیشتر از من


بگو و نشانم بده که آیا توهم عاشقم هستی؟؟

یاد

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت


  (هوشنگ ابتهاج)

تلخ است تلح تر از قهوه

می آیم، می روم  

نیستی، احساسم را پنهان می کنم در حجم لحظه ها  

سکوت، سکوت، سکوت  

تابه کی ؟؟ 

نمی دانم  

می شکنم آرام و بی صدا 

وقتی برای من نیست، این را می شود تحمل کرد ولی ... 

انتظار زیادی نیست که بخواهم تو نیز مرا بیشتر از خودت دوست بداری، هست ؟؟ 

نمی دانم خواب بودم با بیدار که این چونین دل بستم  

حال را هم نمیدانم، خوابم یا بیدار ؟؟  

برایت گفته ام بار ها و بارها،گوش میدهی و زود فراموش میکنی ولی من با تمام شیطنت هایم هرگزفراموش نکرده ام واژه به واژه حرف هایت را  

 

بازهم عشق را فریادزدم به امید انکنه در کنار فریادم صدای تورا بشنوم 

وتو سکوت کردی 

واین حقیقت تلخ عشق من است  

من عاشق شدم ولی تو مرا دوست میداری 

حقیقتی که بین عشق و دوستت میدارم ها نهان است 

حقیقتی که تا زمان تجربه خودمان باورش نداریم 

و ای کاش من جای تو  

و  

تو جای من بودی

من

نگفتم که از چه آزرده ام

 باید عشق را بگویم ؟؟


چرا های بی جواب

خط های بی پایان

گریه های پنهان


تنها جواب یک سوال را میدانم

می خواهم عاشقم باشد

بیشتر از شنیدن دوستت میدارم ها