:|

نمی دانم چکار کنم ، درد گذشته نفس هایم را له می کند ، چرا همه چیز باهم بر سرم فرو ریخته 


نمی دانم


صبر صبر صبر خسته شدم سهم من از زندگی این نبود 


چکار باید کرد ؟؟ پیش از حل مشکل اول مشکلی دیگر و بازهم دیگری


دیگر انگیزه ای برای نوشتن هم نیست

جونه هرکی دوست داری

خداجونی صدای قلبم و می شنوی ؟؟؟

ببین به سختی داره می زنه ، اینم یه نشانه دیگر


زودتر این پیچ را تمام کن


زودتر این سربالایی نفس گیر را تمام کن،


طاقت ندارم، نمی کشم

نمی دانم

دلم گرفته 

نمی دونم برای کی باید بنویسم ؟؟

برای کابوس های شبانه؟؟ برای آنی که نفهمید 30 سال ، ترس در وجودم بزرگ تر از من شد؟؟

یا برای خدا؟؟


درست زمانی که هیچ خیابانی ، برای قدم های خسته ام نمانده ، زمانی که چشم هایم از گریه قرمز شده و خودم هم حاضر بدیدن چشمانم نیستم، زمانی که هیچ فنجان قهوه ای ارامم نمی کند وزمانی که دلم شانه های شب پره را می خواهد و نمی توانم راز های باطلاق سینه ام را برایش بگویم (ازشرم).

خدا را محاکمه می کنم ، با کوله باری از سوال بر درخانه اش می کویم و او آرام مرا نگاه می کند

معنای نگاهش چیست؟؟


نمی دانم 

نامه ای برای تو

خداجونی خیلی فکر کردم 


دیگه سوال ندارم ، فقط دلم میخواد ، رو بلندترین جای ممکنه بایستم تو چشماهات خیره بشم و ازت

بخوام راه حل این همه مشکل رو بهم نشون بدی


باور کن فقط همین کافیه ، به جوووون خودت همین 

فقط یه راه حل خودت بهم بگو


حداقل تو خواب این آرزوم رو براورده کن 


خواهش می کنم