آرام تر از دریا
تنها تر از ماهی
دلتنگ تر از صدف ها
.
.
.
غوطه ور مانده ام دراین دریای بی پایان
نمی دانم چگونه بگویم حرف هایم را
درکدام گوش ؟؟گوش که مرا نمی فهمد , بر کدام قلب بنویسم؟؟ برقلب شب پره ام ؟؟انقدر خودخواه شده ام؟؟؟
در صفحه های دفترم ؟؟کاغذ که مرا نمی فهمد , احساس ندارد , برای که بگویم تا باور کند شب پره کوچکم بال های مهربانیت
روشنایی زیبایت . . .
امروز چهاردهمین روزاست , بزرگترین نامت را صدا زدم , همچنان چشم انتظارم تا نگاهی به دل شکسته ام کنی
خسته ام نه از تکرار اسم تو
نه از التماس لحظه لحظه سوی تو
خسته ام از این همه انتظار
خسته ام,
از بی قراری های دل
صدایت می زنم ,
تا قرارم شوی , مرحم گذار قلبم شوی
من وخاطره شاید همزادیم
دراوج خنده خاطراتم کنارم است ,
خنده هایم خاطره
در اعماق غصه ,
اشک هایم ,نفس هایم , شناور درمیان دست های خاطره
من با خاطراتم زنده ام