فرار

روزی احساسم را در زیر خرمن ها خاک دفن می کنم 

سنگی بر رویش می گذارم تا دیگر جوانه نزد 

دستانم را ان طرف تر به آب می سپارم  

تا دور از احساسم باشد 

لیانم را با خار گل ها به هم می دوزم  

تا سکوت تنها واژه ای باشد که از من بجای می ماند

دردل با او

خدای عزیزم   

دستانت را بر قلبم بگذار  که می سوزد از آتش 

 

آرامم کن 

قلبم بازهم شکست بشدت ۵ روز سال ۸۹ کسی صدایش را نشنید

خواستم دریایی باشم برای ارامش ماهی ها
غافل از اینکه ماهی وجودیم را بخاطر شاه ماهی آرزوها از میان بردم
خواستم نسیمی باشی بر دل شکسته ام
افسوس فراموش کردی من زنم
تند تر از نسیم بر روحم وزیدی
خواستم قوانین دنیا را در هم ریزم
خواستم رویا را در دنیا نقاشی کنم
ولی نه با بغض هایم
خواستم فریاد بزنم
من برکه ای آرامم
افسوس روزگار مجالم نداد
 
چینی قلبم شکسته

سال نو مبارک

من دوست دارم خانه ای داشته باشم بر دوست 

 گوشه ی هر اتاقش دوست هایم بنشینند آرام 

 گل بگو گل بشنو  

هر کسی می خواهد- 

وارد خانه ی پر عشق وصفایم گردد 

 یک سبد گل سرخ به من هدیه کند 

 شرط وارد گشتن 

شستشوی دلهاست 

 شرط آن داشتن یک دل بیرنگ و ریاست 

 بر درش برگ گلی می کوبم 

 روی آن با قلم سبز بهار می نویسم: 

 ای یار خانه ی ما اینجاست  

تا که سهراب نپرسد دیگر خانه ی دوست کجاست؟  

---------------------------------------------------- 

 سال نو مبارک