دلم تنگه برای خودم ، خودم .
دیگه نمی دونم خدایا حرف دلم رو بکی بگم ؟؟
به شب پره ؟؟ بارها گفته دوست نداره اشک هام رو بیبنه غمم رو ببینه .
به مامانم ؟؟ فکر می کنه هنوز بااینکه موهام سفید شده یچه هستم.
به سازم ؟؟ نمی دونم تقصیر از من بود یا از دستم که اینطوری ازش فاصله گرفتم ، شاید دردهای بی پایان دستم مرا از تو جدا کرد شاید واهمه ازاینکه، مبادا نامردها صدای دلم را بشنوند
اره خدا جونی توبگو به کی بگم ؟؟
بازم تنها شدم
درد خود را به دل چاه مگو... چاه هم با دل تو بیگانست!
شاید بهتر باشه ارزش غمها رو کم نکنیم و تو صندوق دلمون تا ابد نگهش داریم...