هیچی نیست

دلم تنگه برای خودم ، خودم .

دیگه نمی دونم خدایا حرف دلم رو بکی بگم ؟؟

به شب پره ؟؟ بارها گفته دوست نداره اشک هام رو بیبنه غمم رو ببینه .

به مامانم ؟؟ فکر می کنه هنوز بااینکه موهام سفید شده یچه هستم.

به سازم ؟؟ نمی دونم تقصیر از من بود یا از دستم که اینطوری ازش فاصله گرفتم ، شاید دردهای بی پایان دستم مرا از تو جدا کرد شاید واهمه ازاینکه، مبادا نامردها صدای دلم را بشنوند


اره خدا جونی توبگو به کی بگم ؟؟ 


بازم تنها شدم

نظرات 1 + ارسال نظر
الهام شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ب.ظ http://elham7709.blogsky.com

درد خود را به دل چاه مگو... چاه هم با دل تو بیگانست!
شاید بهتر باشه ارزش غمها رو کم نکنیم و تو صندوق دلمون تا ابد نگهش داریم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد