-
همین طوری
پنجشنبه 29 آبانماه سال 1393 10:38
این ماهم تموم شد ولی هنوز ............ نمیدونم باید چه تصمیمی بگیرم فقط یه نشونه می خوام فقط یه نشونه تا تصنیم رو بگیرم
-
ترس
یکشنبه 11 آبانماه سال 1393 22:26
می ترسم از آینده
-
شکلات
شنبه 10 آبانماه سال 1393 09:04
همه چیز از روزی شروع شد که یه شکلات بهم دادن و گفتن نیت کن . منم نیت کردم و شکلات رو خوردم و سیل بزرگی از اتفاقات تو زندگیم جاری شده حالا من وسط یه طوفان تو زندگیم ، به یه تکه چوب تکیه کردم تا تو دریا غرق نشم . ای کاش تو زندگی منم همه جیز اروم و بدون هیاهو اون طوری که دلم می خواست اتفاق می افتاد
-
الان
دوشنبه 5 آبانماه سال 1393 13:35
یه وقت هایی درست مثل الان ، تصمیم میگرم برم و تنهایی خودم و هزارتا فکری که در مورد تو (شب پره) توی ذهنم هست رو بپذیرم ولی یک دقیقه بیشتر طول نمیکشه یادحرفات می افتم و درست مثل همین الان، می گم نه من نباید در مورد تو قضاوت کنم شاید فکرهام اشتباه هست
-
نقطه سر خط
جمعه 2 آبانماه سال 1393 17:40
بعد هفت سال باز رسیدم سرخط ، تنهای تنها بازم همدمم شد پیش درامد دشتی محجوبی ولی اینبار با نوای سنتور ابان شروع شده و چیزی تا روز سیزدهم نمونده ، امسال برنامه ای وجود نداره ، اینبار میزه 21 فقط یک صندلیش پر میشه فقط صندلی من بازم من و حوضه نقره
-
برای تو
دوشنبه 28 مهرماه سال 1393 09:02
خدایا دلم گرفته حتی از تو همیشه و همه جا خوندم و شنیدم ادم ها نون قلبشون رو می خورن ولی تو چند ماه گذشته فهمیدم داشتن قلب مهربون ، صداقت ، درستی هیچ کدوم بدرد نمی خوره ، تو که خدایایی و همیشه از تک تک نیت هام خبر داشتی ، از قلبم خبر داشتی این مشکلات و این سرنوشت رو برام نوشتی دیگه چه انتظاری می تونم از بندهات داشته...
-
خدای عزیزم بازهم برای تو می نویسم
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 17:15
خدای عزیزم نمی دونم چه جوری باید صدات کنم ، خداجونی تو خودت بهتر از هرکسی از دل من خبر داری میدونی طاقت رفتن ندارم . اینبار رو کمکم کن رویام رو نشکافن . سهمم رو از زندگی ازمن نگیر
-
خدای عزیزم بازهم دستم را بگیر
سهشنبه 22 مهرماه سال 1393 13:32
ساعت ها سنگ فرش خیابان ولیعصر را با کوله ای از سوال بی جواب طی کردم ، چشم دوختم برسنگ فرش های خیابان شاید درمیان رد پایمان سهم خودم و تورا پیدا کنم . چیززیادی نخواسته ایم مگر نه ؟؟ نمیدانم دراین خزان کدام برگ چادرش را برخوشبختیمان گسترده و چرا آرزوی من و تورا انتخاب کرده ! مگر ندید چه روزها برایش صبر کردیم ؟مگر صدای...
-
بدون عنوان
دوشنبه 14 مهرماه سال 1393 21:21
ساز دلم ناکوک است چگونه رنگ بزنم ؟ سرنوشت مرا به اینجا رساند یا خودم ؟ بازهم ساز، باز هم غروب انگیز مهر، بازهم سکوت !!
-
دیگه از صبر متنفرم
دوشنبه 14 مهرماه سال 1393 16:32
دست به دامن تمام طالع بینی ها شدم هر لحظه و هر روز تا بفهمم چرا تو طالعم صبر رو نوشت اگر صبر باعث ایجاد الماس میشه پس حالا چرا اینجوری شده
-
ایستگاه اخر
دوشنبه 14 مهرماه سال 1393 08:36
دلم گرفته مثل دیروز و روزهای قبل یه حس خوب گوشه قلبم، تورا من دوست دارم یه حس ترس با چادر سیاه پهنه گسترده برتمام وجودم ، دروغ بود می روی ، حرف بود عاقبت من ویران میشوم درخود ، ویرانی وجودم هزاران بار شدید تر رو بدتر از زلزله رودبار و بم است . گفته بودم میترسم یادت هاست ؟؟ گفته بودم بیا پایان داستان را پیش از گذشت این...
-
خداااااا
یکشنبه 13 مهرماه سال 1393 10:48
دلم گرفته . واژه ای برای نوشتن نیست سازم هم چون من مهرخاموشی برلبانش زده . فقط میتونم چشم هام رو ببندم و خاطرات رو ورق بزنم . دیگه از انتظار خسته ام ، گله دارم از همه بیشتر از خودم از سادگیم از این همه صبر خدایا کاش خستگیم رو می دیدی ، کاش پینه های بسته شده سر تک تک انگشتام رو می دیدی، چرا تو پیشینونی من نوشتی صبور...
-
من ، تو ، انتظار ، گوشی تلفن
جمعه 11 مهرماه سال 1393 08:58
امروز 11 مهر ، منتظرم ، منتظر پیغام تو حس می کنم رو قله یه کوه بلند ایستادم یا تا اخر امروز بال های دلم رو برای همیشه باز می کنم و پرواز می کنم میان رویاهام و سرافراز میشم یا سقوط به پایین سال ها ارزو و رویاهام رو با دست های خودم پاره می کنم این بار برروی تمام احساسم می نوبسم دیگر نیستم ، دیگه اعتماد رو برای همیشه خط...
-
دل کوچک تنهاییم گرفته
جمعه 28 شهریورماه سال 1393 17:50
وقتی سال های زیادی از زندگیت رو میزاری از خیلی چیزها هم می گذری حرف هایی توی دلت می مونه که ننی تونی بگی ترسهایی توی وجودت میاد که نمی تونی بگی سوال های بی جواب که نمیتونی بپرسی خلاصه همه چیز دست به دست هم میده تا تو غروب روز جمعه وقتی داری ساز می زنی باخودت میگی میروم خسته و اهسته و زار سوی منزلگه ویرانه خویش بخدا...
-
خوشبختم
پنجشنبه 20 شهریورماه سال 1393 19:07
امروز فهمیدم خوشبختم داشته هام رو شمردم زیاد بود یه عشق ، یه خانواده مهربون موفقیت هایی که باشما بدستم اوردم صخره هایی رو که با کمک شماها رد کردم پس خوشبختم خیلی خداروشکر به کمک عزیزام روزهای سختم رو رد کردم خدا من رو سوپرایز کرد الان جای قند عسل خالیه
-
شاید برگشته باشم
دوشنبه 17 شهریورماه سال 1393 12:56
خیلی وقته اینجا نبودم ، خیلی وقته چیزی ننوشتم نه حوض نقره ،نه اینجا روزی که بهم گفت از غم ننویس روزی که گفت زندگی پر از چیزهای قشنگه از قشنگی هاش بنویس باخودم عهد بستم دیگه تلخ ننویسم اما هنوز اون روز نیومده منتظرم هنوز منتظر یه اتفاق خوبم که همه چیز عوض بشه
-
متنفرم
جمعه 27 بهمنماه سال 1391 12:40
یه بار یه بنده خدایی که کلی کتاب روانشناسی خونده بود و اسم دکترا رو یدک می کشید ، بهم گفت ، عشق رو فریاد نمی زنن ، عشق و تو سینه نگه می دارن ولی الان فهمیدم که اون دکتر فقط یه مشت جفنگ تحویلم داده عشق و باید فریاد زد، تا همه ببینن ، تا هر کس و ناکسی ، به خودش اجازه نده حرف مفت بزنه حالا فهمیدم ، تو این زمونه باید اسم...
-
بی زارم از این همه خودخواهی
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 15:27
زندگی زندگی نوشتنشم برام سخت شده ، حالم از ادم های نفهم به هم می خوره ، از ادمهای خوادخواه از اونایی که احترام می خوان و خوشون احترام به کسی نمی زارن خسته ام ، خسته
-
ارزش
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1391 22:42
مدت هاست ننوشتم نه اینجا نه تو حوضچه های نقره رویاهایم امروز روزی متفاوت، نشانم دادی برایت ارزشمندم ، خوشحال شدم، بالیدم ، به عشقم ، به خودم ، به تو برای رسیدن امروز ، روزها منتظر ماندم بارها دلم شکست، ولی با آمدن امروز همه را فراموش کردم . درست ،درلحظه پروازم ، در لحظه ای که با خود در تصمیم گرفتم اینبار سکوت کنم، تا...
-
دلم شکسته ای خداااااااااااااااااااااااااا
جمعه 13 مردادماه سال 1391 16:48
وقتی از کسی برای خودت دنیا می سازی ، رویا می سازی ، تمام زندگیت میشه ، تمام نفس هات وقتی دنیا را حاضری بدهی که یک لحظه کنارت باشه . . . وقتی بارها میگی می ترسی ، وقتی ،قلبت ، روحت ، احساست می شکنه دلت می خواد بمیری ، ناخوداگاه بازهم شعرهای فروغ را ورق خواهی زد بازهم می حوانی (می روم خسته و اهسته و زار سوی منز لگه...
-
هیچی
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 17:49
دیگه حرفی برای گفتن و نوشتن ندارم از این همه واهمه پوکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
-
خدا
جمعه 26 خردادماه سال 1391 19:37
خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برس به فریادم پکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
-
درد دل
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 20:37
ازت متنفرم ، به خاطر تمام دل لرزه هات ازت متنفرم ، به خاطر تمام کابوس هایی که دیدم و می بینم به خاطر خنده هایی که اشک شد به خاطر غرور هایی که شکسته شد به خاطر دستی که بلند شد خدایااااا تو که میدونستی چرا ازش بی زارم پس چرا نمی بریش پیش خودت ؟؟ اون ظلم می کنه ، ماها باید تاوان پس بدبم ؟؟؟ خدا وکلیلی دمت گرم ، داشتیییم...
-
مثل الان
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 15:02
وقتی ذلم بران تنگ میشه ، عکست رو نگاه می کنم و یه دل سیر باهات حرف می زنم این همه جسارت به خاطر عشق تو من رشد کرده یعنی توهم این همه عاشقی؟
-
مثل الان
شنبه 13 خردادماه سال 1391 20:23
بعضی وقت ها درست مثل همین الان و نیم ساعت پیش دلم می خواد هیچ جا نباشم ، الانم نیستم ولی دلم می خواد دیگه از این دنیا برم. شدم یه برگ خشکیده تو فصل بهار، جایی هستم که درک نمیشم ، باید مثل برگ های بهاری زنده باشم ولی نمی تونم قدرتش روندارم خسته ام مثل یک برگ سرمای پیش از طوفان رو حس می کنم ولی کاری ازم برنمیاد خسته ام
-
ترس
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 20:04
خیلی می ترسم داستان دو سال پیش داره تکرار میشه شب پره من ، گفتی مواظبمی ، ولی من می ترسم خیلی
-
بازهم برای تو
جمعه 5 خردادماه سال 1391 17:15
به نام خودت قسم خسته ام به نام خودت قسم بریده ام طاقتم طاق شده از این همه .... به که گویم ؟؟ کابوس هایی که از سر نامردی تو هر شب در چشمانم نقش بست، به که گوییم ترس هایم برای چیست ؟؟ برای تو گفتم ریز به ریز ،جزء به جزء ولی در کتاب های دینیمان نوشته بود وسعت خدا یه اندازه تمام دنیاست ،پس تو اینجا بودی ،پس چرا ندیدی آن...
-
:|
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 22:23
نمی دانم چکار کنم ، درد گذشته نفس هایم را له می کند ، چرا همه چیز باهم بر سرم فرو ریخته نمی دانم صبر صبر صبر خسته شدم سهم من از زندگی این نبود چکار باید کرد ؟؟ پیش از حل مشکل اول مشکلی دیگر و بازهم دیگری دیگر انگیزه ای برای نوشتن هم نیست
-
اشتباه نگیرد چیزه دیگری آزارم می دهد
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 14:46
دلم می خواد دیگه نباشی
-
جونه هرکی دوست داری
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1391 21:27
خداجونی صدای قلبم و می شنوی ؟؟؟ ببین به سختی داره می زنه ، اینم یه نشانه دیگر زودتر این پیچ را تمام کن زودتر این سربالایی نفس گیر را تمام کن، طاقت ندارم، نمی کشم