تعطیل شد ، همه چیز

امروز واقعا به خودم اهمیت دادم ، برای خودم  زندگی کردم ، همه چیز تعطیل ، درهای ذهنم را بستم و بررویش نوشتم ورود ممنوع .

امسال تکلیف همه چیز را معلوم می کنم ، دیگر طاقت هیچ دردی در دست و گوش و ...  ندارم 

امسال همه چیز تعطیل ، فکر ، خیال ، ................. همه چیز تعطیل .

می خواهم کر کره مخم را  پایین بکشم .

می خواهم برای خودم زندگی کنم


شزمنده ، دیگر طاقت بافتن و شکافتن هم ندارم 

غر

برایم بگو ، چند فنجان قهوه را باید بنوشم ؟؟

برایم بگو ، چقدر رویا را به هم ببفام ؟؟

برایم بگو ، امسال هنگام سال تحویل چه آرزویی کنم ؟


بگو 


کی انتظار به پایان می رسد، بگو کی تکرارها تمام می شود ؟؟

کی ؟؟

خسته ام پینه های قلبم را ببین ، سیم های آب شده مغزم را ببین ، خسته طاقت شنیدن  سوال ها و جواب های تکراری را ندارم .

خسته ام ، از نیت کردن ها و تفعل زدن ها ، خسته ام از تنها در باران و اشک ریختن ها 


خسته ام

دلم می خواهد ، همچون کودکی خرد سال ، دست احساسم را بگیری و به بازار ببر ی، برای احساسم کفش نو بحری تا بهاز امسال را آنگونه که  هر سال در رویاهایش می کشید، اغاز کند، 

بگذار هفت سین عید  را انگونه که می خواهم بچینم 


تا بکی باید ببافم ؟؟ خسته ام ؟؟

  

می ترسم ، از بیدار شدن ، از سقوط 


خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

آخه خدایااااااا تو که از همه چیز خبر داری دیگه چرااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

توهم منظورم رو بد متوجه می شی !!!!!!!!

حالا چی میشه توکه سوت پابان یه امتحان رو زدی ، سوت  پایان این امتحان سخته رو هم بزن مارو راحت کن


نامه ای به خدا

خدایا این چه دوست داشتنی است ؟؟؟

گفتی تمام بندهایت را دوست داری ، نگفتی؟؟ پس چرا درکتاب های درسی نوشتند ؟؟

تو مارا دوست داری ، پس چرا وقتی می گویم خسته ام ، کلافه ام تو هم گوش نمی دهی ؟؟

گفتی حرف دلم را به تو بگویم براورده می کنی ، اصرار نکنم زمانش برسد حرف مرا هم می شنوی ، ولی تا کی ؟؟؟؟

تاکی ؟؟؟

تو هم زمان را به من نمی گویی  ی ی ی ی ؟؟ 


یاد گرفتبم امتحان سر ساعتی شروع میشه و سر ساعتی تموم میشه ولی اخه خداجوونم عدالتت رو شکر ولی بنظرت یه پروزن چقدر تحمل داره ؟؟ چقدر توان ؟؟ 

بازهم ترسیدم ، ارزویم اشتباه شد

هیچی نگو

فقط گوش کن کوچکم ، می خواهم برایت از احساسم بگویم. 

من می گویم تا تو مثل همیشه ارام بی قراری هایم شوی ، می ترسم از همه چیز ، از آرزو ، رویا ، انتظار، صبر


امروز دلم هوای صفحه های حوضه نقره را کرد ، انگشتانم آرزو نوازش سازم را 

و گلویم ، طعم تلخ فنجان های قهوه ،

 چشمانم ، جستجوی حضورت را پیش از اخرین جرعه فنجان 


ولی فراموش کرد ، هزینه این انتظار ، از نفس افتادن نگاه دزدکی بر صفحه تلفن است.


فراموش کرده  بودم اگر عقربه ها از ثانیه های همیشگی بگذرد ، تحمل ضربه های  قلبم را ندارم

این چه ارزویی بود ؟؟؟؟ چرا فراموش کردم نوشتنم تنها با غم اغاز می شود 


می ترسم ، مبادا بزرگترین آرزویم  فقط در خواب باشد ؟؟ نکند باد، رویاهایم را بشکافد 


می ترسم ، 

نگو صبر ، دیگر توانش را ندارم 

می ترسم 

صدایم کن ، مثل همیشه ، ارام  نا ارامی هایم باش ولی اسم هیچ یک را نیار (انتظار، صبر ، زمان)


چقدر خودخواه شده ام