آفتاب و آفتابه

هوالعلی

سلام دوستان عزیز.

می بخشید نه فرصت بروزرسانی دارم و نه فرصت آنچنان سرزدن ها و نظردهی های قبلی.این روز ها کمی تا قسمتی در فیس بوکم می توانید مرا از این جا بخوانید : https://www.facebook.com/shahram.mirzai


آفتاب و آفتابه

ای لبت پس از صرف ناز ها

رنگ قرمز گاو باز ها

غرق الکل م، بی تعادلم

سیرکم پر از بند باز ها

زیر بالش ات، با دل خوش ات

بال می زنند با تو غاز ها

زور زندگی ست، شوهرت سگی ست

گریه می کنی با پیاز ها

 

شب دلم اگر بی قرابه است

یا خراب اوست یا خرابه است

شیخ  پاک ذات از مطهرات

آفتاب نیست، آفتابه است

شب پس از زری، می رسد پری

مثل خانه اش چندخوابه است

ای پیمبرِ خسته حنجره

گاو بهتر از این صحابه است

 

زَهره ی مرا ریخته یواش

برق خنجر گنده لات هاش

حاجی عزیز با دل تمیز

مکه می رود با زکات هاش

غیر آب کُر با خودش نخور

بول کرده است در قنات هاش

کدخدا که مرد جز کفن چه برد؟!

تکه تکه شد با دهات هاش

    

چایی ِ یخ ِ توی کافه ام

غم مشخص است از قیافه ام

قلب عشق بود یا زرشک بود

چرک خون شده است بر ملافه ام

بعد تو گلُم در دو حالتُم

یا کلافه اُم یا کلافه ام

ع. ش ق. ع. ش ق

من همین حروف اضافه ام

 

ای شب گس از چراغ پر

تو دل منیّ و به داغ پر

خورده می شوم، برده می شوم

مثل سیلوی از کلاغ پر

وقت جنگ بود ، اسب لنگ بود

و طویله ام از الاغ پر

ریز ریز تر ، جست و خیز تر

از پر ملخ جانِ باغ پر

 

یا به ضرب و زور یا که با زرش

خوب می رود کدخدا خرش

ثروت رئیس،ارث کیست؟ هیس!

علم بهتر است یا که دخترش؟!

دین و مین در او، هر دو بی عمل

لنگ می زند پای بهترش!

گوسفند باش سربلند باش

یا در آخورش یا در آخرش.

دوستتون دارم .

دین پاکیزه

هوالعلی


یک تازه از من بخوانید:

آه ...امّا پینوکیوی عزیز
به من خر همیشه می گفتند
عده ای مثل میخ نجّاری
توی قلبت به راه می افتند
همسرم گفت: « عشق یعنی چی » ؟
میخ ها را سپور ها رُفتند
قلب های کباب، سیخی چند؟!
چیز های گران بها مفتند

گاو از گاو آهنش ذله
شوهر خوک از زنش ذله

مثل سیب دو نیمه بودیم، عشق
کرم در نیمه هایمان انداخت
دید سگ جانم و نمی می میرم
کارد را زیر استخوان انداخت
باد دیوانه دید حالم را
تار موی تو در میان انداخت
گفت تلخ است، زندگی تلخ است
قند را توی استکان انداخت

پشت یک کوپه عشق می راندیم
مثل ریل، از قطار جاماندیم

کرم و سبزی، سیاست و مذهب
سر حوض و رواج وراجی
زن به خود گفت واقعن یعنی /: ربط پوشش به دین ما ربطِ ـ
ـ کرم ابریشم است و نساجی ؟!
نعل وارونه است کعبه و من
سم بکوبم برای چی ؟ حاجی
رفت شبلی کلوخ را برداشت
سر منصور توی حراجی

بعد از آن در سه روز بی شنبه
شوخی باد بود با پنبه

گفت خسرو که اصفهان بهتر
ریخت شیرین شکر به نوشابه
مزه مرگ موش را می داد
گربه ماهی داخل تابه
روی آسفالت داغ، خوابش برد
روسپی بدون هم خوابه
دین پاکیزه داشت، شیخ ما
خانه ای داشت پشت گرمابه

«سرحکمت به ما که گوید باز
وز فلک خون خم که جوید باز»

آخور شاه بودم و در من
اسب مخصوص شاه، یابو بود
فرخی "داغگاه" را خوش خواند /:شاه باز از وزیر خود پرسید:
«گفت شاعر که چند کیلو بود» ؟
سعدی ام گفت :«فقر را عشق است»
بحث مو بود و پیچش مو بود
دل من در بساط عیش کسی
هندوانه به شرط چاقو بود

اسب های گرسنه پائیدند
عشق کردند و جفت خوابیدند

دلت بگیرد و پشتت به هیچ گرم نباشد.....دلت بگیرد اما پدر نداشته باشی

هوالعلی

سلام دوستان عزیز

داداشم زنگ زد گفت حالش خراب تر شده است، دلهره ورم داشت، فکرهای عجیب غریب می کردم،خودم را نمی توانستم قانع کنم، دوتا چهار تا که می کردم آروم می شدم، ولی عشق که ریاضیات نبود، پرسیدم راستش رو بگو چیزی شده؟ گفت: نه به خدا اما بهتر است اینجا باشی،چند ماهی می شد که که تومور بدخیم لامصب روده هایش را به هم پیچیده بود، درد داشت ولی من ناله ای ازش نشنیدم همه اش می گفت : هر چی خدا بخواد.صدای نازنینش هم به زور در می اومد آن صدای مخملی که وقت دل خوشش، هی زیر آواز می زد و مادرم با غرور گوش می کرد و الکی می گفت بسه دیگه!

چند روزی مرخصی گرفتم اومدم بالای سرش دست و پایش را نمی تونست تکون بدهد خیلی لاغر شده بود مادرم می گفت دو سه روزیه که هی می گه شهرام شهرام.....

دیدم که دیر رسیدم نفس هاش به شماره افتاده بود باورم نمی شد ولی دو دوتاچار تا که می کردم ....گفت شهرام به همسایه مون از گوشت قربانی چیزی دادین؟ گفتم: پدر عزیزم این بار چندمه آره به خدا ؛ گفت یعنی خوب می شم؟گفتم حتمن که خوب می شی این چه حرفیه؟

داشت نفس نفس می زد دلم داشت می ترکید می دیدم چه جوری زجر می کشه ولی اصلن به روی خودش نمی اره می خواستم من به جاش داد بزنم، بگم بابا فریاد بزن، داد بزن تا این درد لامصب تحملش راحت تر باشه....سرش رو به زور آورد بالا...صدایش در نمی اومد؛سرمو بردم جلو گردنمو گرفت،صورتمو بوسید. زدم زیر گریه....گفتم بمیرم برات.......گفت شهرام ...دارم می میرم......

به اصرار خانواده الرحمن رو خوندم، خودم ولی دلم پیش یوسف بودم....یوسف را باز کردم با بغضی سوزنده در گلو می خوندم .....نفسهاش دیگه خیلی آروم آروم شده بود.آروم آروم آروم .......

سال نود و یک اوقات تلخی داشتم مرگ غیرمنتظره ی پدرم چند ماه پیش،منو پاک به هم ریخته بود ...از دوستانی که زنگ زدن و دلجویی کردن ممنونم ...شاید دوستان گله کنند که چرا اطلاع رسانی نکردم و نذاشتم هم شهری هایم اطلاع رسانی کنند......واقعن نمی دونم شاید شوکه شده بودم و اینکه دوست نداشتم دوستان صمیمی و دوست داشتنی ام را با این بعد مسافت اذیتشون کنم هر چند باید ممنون عزیزان تبریزی و هم استانی باشم....

این پست را می خواستم به خاطر چند ماهی که نبودم جبران کننده به روز کنم و مفصل درباره سطح بسیار پائین جشنواره شعر فجر که برای اولین بار و آن هم اتفاقی مرتکب ارسال اثر شده بودم حرف بزنم که الان نه حوصله اش را دارم و نه این گونه خط دهی های اجباری شعر را می توان با این حرف ها کم رنگ کرد ...خدا به داد همه شاعرایی برسد که دوست دارد چیز های مهمتر از توصیه های دولتی بنویسند.


بگذریم ، بالاخره تصمیم گرفتم در فیس بوک نیز فعالیت کنم:



شهرام میرزایی در facebook

یک مرکب تازه از من بخوانید:


از من مهماتی نمانده که مهم نیست

از تو تفنگ چوبی اما،بی گلوله

خانه خرابی داشت، امآ ربط هم داشت

به شهرداری،موریانه، نشت لوله

حالا که بالای سر ما جا گرفتی

قد خودت را متر کن آدم کوتوله!

                                                                    آهسته خوانی دو تا گنجشک در باد

اخبار برف نصفه شب را پخش می کرد

من قلب گرمم از تو در حمام،چرکین

اخبار برف نصفه شب را پخش می کرد

خودسوزی پروانه ها در پمپ بنزین

اخبار برف نصفه شب را پخش می کرد

بحث جدایی سیاست بود از دین

                                                                   بعد از کلاس فقه آمد بوسه ام داد

از تیزی ای که پشت ما قایم نکردیش!

از قلب خود که بر درخت ما كشيدي

از روز جمعه که صف اول تو بودی

از پیک هایی که شبش بالا کشیدی

از دختر همسايه مان امضا گرفتي

با دختر همسایه مان هورا کشیدی

                                                                با دوستان دلتنگم و با دشمنان شاد

آرایشت را ریختن با گریه درهم

با رنگ مویت، سایه ات را، ست نکردن

بحث حقوق نسبي زن،گوشت خوب

از ازدواج دختران، بي ختنه کردن

در پشت لنز سبز تو مي سوخت چشمم

قبل از تبري از سران فتنه كردن

                                                            حبس نفس هاي دوتا ماهي آزاد

از مرگ بر شاهی که ما وارونه کردیم

از زنده باد و مرده باد انقلابی

در برزخ عشق و سیاست چيپس خوردن

رگ های دور گردن معشوقه آبی

آمارهاي واقعي فقر و ثروت

بحث رياضيات يك آدم حسابي

                                                               در چشم های لاک پشت خسته : شن باد

ربط عميق بارها با باربرها

در انتخاب اسب يا كالسكه بودن؟

دانستن فرق لباس خواب و كشور

از چند تكه بودن و يك تكه بودن

از لب سرودن يا كه از مذهب سرودن

چرخيدن در جشنواره، سكه بودن

                                                                پس فرق دارد کربلا با خانی آباد

حبسيه مي خواندم كه شايد مردم شهر

مانند جوبی در خیابان ها بریزند

در من دلت خون می شد و بگذار اما

فواره ها در دور میدان ها بریزند

تو فکر کن به تار های عنکبوت ات

یک صبح زود از سقف زندان ها بریزند

                                                               زندان که گفتم چیزهایی یادم افتاد.:


....................................................

....................................................

....................................................

....................................................

....................................................

....................................................

                                                           ........................................... .


 

در ضمن عنوان این پستم بیتی ست از یک غزل خوب همسر عزیزم آیدا دانشمندی که به روز است

کلیلک کنید: آیدا دانشمندی

لینک دانلود کتاب سکسکه های یک مست برای کسانی که هنوز دانلود نکرده اند:


                                           دانلود کتاب سکسکه های یک مست


عید همه شما مبارک. دوستتان دارم.نادعلی

 

در ادامه مطلب می توانید یک شعر قدیمی با حال و هوای عید داشته  باشید

 

ادامه نوشته

هوالعلي

 سلام

دارم بروز مي شوم و هيچ دل و دماغي به اين كار ندارم بعد از دو جراحي سنگين  بر روي استخوان بازويم و بيمارستان نشيني هاي متعدد و گرفتاريهاي پژوهشي اكنون فراغتي دست داده  تا وبلاگ را بروز كنم و سعي مي كنم بيشتر باشم

 

اول از همه يك خبر دست اول و بسيار مهم دارم و آن هم قطعيت چاپ كتاب آشغال هاي مهم وحيد نجفي دوست داشتني است، وحيد نجفي اگر نگوييم قوي ترين بايد بگوييم يكي از قويترين و صاحب سبك ترين شعراي جوان معاصر است ،شاعري است كه هم اخلاقن قبولش دارم و هم از لحاظ قوت ادبي.

ظاهرن كتابش را پيش فروش كرده است  توصيه مي كنم دوستاني كه علاقمندند كارهاي مستحكم متفاوت بخوانند اين فرصت خوب را از دست ندهند.كليك كنيد

وحيد نجفي

حسام بهرامي نيز لي لي اش را به چاپ سپرده است ، حسام  نيز از شاعران خوش  فكر روزگار ماست  كه من به شخصه از خواندن كارهاي او لذت مي برم،عزيزاني كه دوست دارند  كتاب  اين عزيز را داشته باشند كليك كنند.

حسام بهرامي

 صالح سجادي  را بيشتر به خاطر فخامت زبان شعري  و مضمون بندي هاي  زيباش دوست دارم ، يادم مي آيد قسمتي از منظومه ي اورمانش را در كافه خورشيد برايم خوانده بود و راجع  به آن كمي حرف زده بوديم اكنون كه شنيدم اين منطومه به چاپ رسيده خيلي خوشحال شدم، صالح در اين منظومه مرا ياد شاهكار هذيان دل شهريار مي اندازد، برايش روز هاي خوبي را آرزو دارم.كليك كنيد

صالح سجادي

دوست خوب ديگرم سيد مهدي موسوي  تصميم  دارد كتابي با موضوعيت غزل پست مدرن تأليف كند دوستاني كه  فكر مي كنند كارهايشان  با اين ژانر شعري سنخيت دارد حتمن تا 10 بهمن از طريق ايميل زير  كار بفرستند

   postmodern14@gmail.com 

بعيد مي دانم  كتاب دومم  با نام « ديوار نويسي هاي مجاز» به نمايشگاه برسد دوستي  زحمت چاپ كتاب را به عهده گرفته كه  در پست بعدي بيشتر در اين باره حرف خواهم زد .

ممنونم از دوستاني كه در اين مدت جوياي حال بنده بودند و تنهايم نگذاشتند. و شرمنده دوستاني هستم كه فرصت پاسخ گويي به كامنت هاي انان را نداشتم.

 

اما يك كار تازه از من با اسم " اسب هاي مسابقه"

 تقديم به اصغر فرهادي بزرگ:

 

 

گندم و پنبه، بيمه بازي بود

كشت در زير صاعقه بوديم

بردن و باختن چه سودي داشت

اسب هاي مسابقه بوديم

 

اسب هاي مسابقه بوديم

تند رفتيم، يورتمه رفتيم

مثل سگ هاي خسته از شلاق

هر كجا رفت سورتمه رفتيم

 

 

فقه خوانديم و دين در آورديم

ياد داديم صيغه كردن را

آيه خوانديم و شرعي اش كرديم

مدت زن اجاره دادن را

 

 چون عشاير وطن پرست شديم

هر چه يك عمر هيچ جا بوديم

خوب خورديم و خوب خوابيديم

گوسفندان خوش چرا بوديم

 

 

 

 

بي خودي پول چاهكن داديم

راه آب قنات باز نشد

ما پريديم و بين راه...اما

چترهاي نجات باز نشد

 

از همين سرزمين هرز من

خلفي كو! كه وارثش باشد

بارديگر به  توپ مي بندند

مجلسي كه مدرسش باشد

 

 

بعد يك عمر سربريدن،از

كاسه خون زبان درآورديم

ما گرسنه اگر نخوابيديم

جرم كرديم و نان درآورديم

 

 

از من مهمّاتی نمانده که مهم نیست.

 

هوالعلی

 

چشم های عروسکی داری 

خنده های دو تا یکی داری

 

گریه های بلند داری ، هم

گریه های یواشکی داری

 

دائمن آبغوره می گیری

درد دل های آبکی داری

 

ماهی قرمزی به جای قلب

زیر تی شرت پولکی داری

 

آرزوی توأم،اگر چه تو

آرزو های زورکی داری

 

در دلم  جا شدی و می بخشی

خانه ی تنگ و کوچکی داری

                                                *

چند سال است رفته ای، هر چند

قهرهای دروغکی داری.

سلام

شرمنده مخاطبین این وبلاگ و دوستان عزیزم هستم که دیر به دیر بروز می شوم

قرار بود هر ماه بروز شوم ولی زندگی واقعن قابل پیش بینی نیست، دست شکسته ام که بعد از سه ماه هنوز به زور چند میلی جوش خورده است است اعصابم را خرد کرده است،مجبورم با هزار زحمت و دلیل زندگی کنم و خوشحالم.

دوست بسیار  عزیزم علیرضا عاشوری به خون دل بسیار  جشنواره لیکو (کلیک کنید)را ترتیب داده است که حدس می زنم متفاوت تر از جشنواره های از این دست باشد، توصیه می کنم اگر دوستان تا حالا بد حوصلگی کرده و شعر نفرستاده اند حتمن در چند روز آینده آثارشان را  از طریق لینک اشاره شده بفرستند.

محمد ارثی زاد عزیز بی ادعا ،این روز ها مشغول تألیف یک مجموعه شعر است، که در آینده نزدیک خبرش از طریق این وبلاگ یا وبلاگ خودش  رسانه ای خواهد شد، غنیمتی است دیگر اندیشی در این روز های شعر ما که هر کس به نحوی می خواهد خودش را با رابطه و شلوغ کاری، مطرح کند.

حاج خانوم ما نیز این روز ها مشغول تألیف مجموعه شعر ی از شاعران خوب تبریزی است که انشا الله از طریق حوزه هنری به چاپ خواهد رسید،در ضمن ایشان نیز وبلاگ اش را بعد از مدت ها بروز کرده است.

قرار بود در نمایشگاه کتاب امسال، چاپ دوم سکسکه های یک مست  و کتاب خانمم آیدا دانشمندی(که امسال چاپ خواهد شد) حضورداشته باشند که به خاطر اتفاقات ناگوار شخصی ممکن نشد،کسانی که هنوز سکسکه های یک مست (مجموعه ی شعر مرکّب )به دستشون نرسیده می توانند نسخه ی کامل اش را از طریق لینک های زیر دانلود کنند:

دانلود کتاب سکسکه های یک مست(مجموعه شعر مرکّب)

                                یا:

دانلود کتاب سکسکه های یک مست(مجموعه شعر مرکّب)

 (لطفن بعد از وارد کردن کد تصویری فایل را دانلود کنید)

 

 پست قبلی درباره ی حامد عباسیان و شعرهایش حرف زدم ،مختصر و عجولانه، و می دانم که به خوبی حق مطلب را آنچنان که باید ادا نکردم،به هر حال شروعی بود برای نقد های موشکافانه و علمی تر،این بار نوبت محمد نوروزی است سعی کردم بدون هیچ تعصب و خویشتن داری درباه ی کتاب تازه چاپ شده اش حرف بزنم

در ضمن دوستان شاعر می توانند شاعران وبلاگ نویسی را که به نظرشان شایسته است درباره ی کارهایشان یادداشتی نوشت،در کامنت خصوصی به من اطلاع بدهند.

در این پست به خاطر حجم زیاد  مطالبو احترام به حوصله ی مخاطب، بخش سوم مانیفست  " مرکّب حرکت" و یکی از شعرهای طولانی تازه ام را نگذاشتم،بر من ببخشایید. 

 

نقد شعر :

محمد نورزی را خوب می شناسم

با روح الله دم مغازه شون ایستاده بودیم،گل می گفتیم و بلبل می شنیدیم خیلی باهم جور بودیم مثل هوا و برگ.یک پسرک(کاف تحبیب) چشم درشت  موِبور اومد کنار ما وایستاد،روح الله گفت داداش کوچیکمه؛ محمد؛شعر می گه شهرام،خیره اش شدم گفتم بخون، خوند:یه غزل خوند ، یه بیت اش یادم مونده:

بنویس هر چه دلت می خواهد                                    دل من تخته سیاه است ای دوست

گفتم روح الله چند سالشه مگه؟!گفت سیزده نمی شه، خیلی ذوق زده و متعجب بودم ... تشویقش کردم ، بعد ها "هرچه " را " آنچه کرد" بعد ها نیز از این غزل خبری نشد.محمد برای من همیشه بوی روح الله رو می ده ...دوستش دارم.

در ضمن دوستانی که تمایل به داشتن کتاب مصرع ابرو هستند با می توانند از طریق وبلاگ خود شاعر(مصرع ابرو) یا همین وبلاگ کتاب را تهیه کنند.

حدسیات اخلاقی:

هر چند حقوق تموم کرده ولی حسش بر عقل اش غلبه دارد ،خانواده دوست، هر از گاهی بوی ازل می دهد؛ شراب ریخته و سنّت شکسته،دیگر خواهِ خودخواه است. شعر زیاد دارد و بیشترشون خوب اند.دل در جیب می گذارد و خانواده اش را می فهمد. کمتر گلایه می کند صبور است و گاهی لج باز و دیکتاتور....پدرش خاطره شده است و مادرش زندگانی اوست. پس :تا هستم و هست دارمش دوست.

اسم "مصرع ابرو"،بیشتر به هندی (نگوییم آذربایجانی یا اصفهانی یا ...) می زند،طرحی ساده و صمیمی دارد دنباله ی «ع»ِ مصرع، شکل ابروی کسی را خاطره داری می کند ،کتابی است در 88 صفحه با تیراژ1000و قیمت 1800 تومان(نه پارسه) در بهار سال 1390.

 

از چند وجه کتاب را بررسی کرده ام؛

بی خویشی یا خویشی با متن :

محمد نوروزی در سرایش شعر هم مراقب است و هم عجول. این امر باعث می شود به صورت بدیهی به کلمات دسترسی داشته باشد.یعنی روی یک کلمه یا مضمون  تعصّب و تعمّد خاصی ندارد، این امر هم باعث سیّالیّت متن می شود و هم آشفته خوانی هایی از محیط یا حتی از خود را در بر دارد.

گاهی نیز فردیّت و مراقبت های مضمونی را در اشعار او می بینیم که ناشی از تعمّق و تعصّب او در به کاربردن یک واژه ، مضمون و موضوع خاصّ است.در کتاب «درباره ی ادبیات و هنر» آمده است :«شاعر زمانی که شعرش را عینیّت می بخشد استعداد بدیهه سرایی را از دست می دهد؛ در همین حال توانایی انطباق آن را با شخصیت خودش به دست می آورد و به هنرمندی آگاه تبدیل می گردد».(درباره ی ادبیات و هنر،ص54).

برای تقریب ذهنی چند مثال می آورم:

یکی از غزل های موفق این مجموعه ی موفق، شعر 19 است. نوروزی در مطلع این غزل گفته:

اسم تو دور می شود در دل کوه ها، طلا!               قلب گرفته ام بشو، بغض بکن مرا،طلا!

یا این بیت:

پا بگذار ای پری! روی دو چشم من برقص          مژّه به مژّه،پلک پلک،تیغ به تیغ، پا طلا

این دو بیت را مقایسه کنید با این دو بیت از همان غزل:

           باد وزید و موی تو، ریخت به دیگ رنگرز                    گیس طلای این محل، اسم تو چیست؟! ها! طلا؟!

                وقت طلاست ، می رود از دل ساعت شنی          وقت کُشی ست زندگی، خودکشیِ تو با طلا.

مقایسه ی این دو بیت ها با یکدیگر از زاویه ی مورد بحث به نوعی نگرش به کل مجموعه از این دیدگاه است.

در مثال اول،بیت بیان یک حالت کلی از یک حسّ،  نسبت به معشوقه است (پژواک اسم دوست در کوه ها) شاعر روی همین حس بیت را می سراید یا بگوییم بدیهه سرایی کرده وپای حسرت و بغض به میان می آید، همان طور که می بینیم هیچ تعمّد ادبی در انتخاب حرف رَوی، کلمه ی قافیه،دسترسی به کلمات نیست، شاعر بیشتر خواسته است سریعاً این حس درونی را به مخاطب منتقل کند.

در بیت دوم نیز صرف «رقصیدن» مد نظر شاعر بوده و این نیز با عجله و درون گرایی تمام اتفاق افتاده است و قید هایی که در مصرع دوم این بیت آمده با تکراری که دارند انتزاعی و سیال بودن متن را به خوبی تداعی می کنند،پس می توانیم بگویم شاعر باز به نوعی بدیهه سرایی کرده است.

این دوبیت را از لحاظ شکل سرایش مقایسه کنید با این دو بیت مولانا:

  او نگذارد که خلق، صلح کنند و وفا                          تازه کند دم به دم ، کین تو و کین من

در گذر از تنگ من، ای من من ننگ من                     دیده شدی آن من گر نبدی این من

(کلیات شمس تبریزی،ص 775) 

در دوبیت بعدی تعمّد هایی وجود دارد که با این بی خویشی در سرودن منافات دارد؛ مثلاً شاعر در مثال سوم از دیگ رنگرز، گیس طلا، در یک مجموعه ی منظم محتوامند استفاده کرده است که با بدیهه گویی یا ساده انگاری محتوایی مغایرت دارد.

در مثال چهارم نیز فضای عاقلانه و هنرمندانه حاکم است، نشانه هایی از جمله: باارزش بودن وقت، ساعت شنی،وقت کشی و خودکشی با طلا(باتوجه به ایهام) ابهام ناخوداگاه گویی را رفع می کند ، نوروزی خیلی با دقت با استفاده از آرایه های ادبی از جمله؛ارسال المثل،تشبیه،ایهام، تکرارو ..بیت را فرمیک و هدفمند می کند

در کل مجموعه با محمد نوروزی این چنینی بر می خوریم ؛ هم متن گریز است و هم متعهد به متن،هم ملایمت دارد و هم جدیّت هم خودآگاهی دارد و هم ناخودآگاهی که تلفیق این دو خصیصه این مجموعه را از لحاظ روحیه سرایش متفاوت کرده است.

ب ـ سرایت تصویر

«آونرزایس، پژوهشگر روسی انگاره[تصویر] را این گونه تعریف می کند: تصویر، تذکار هنری واقعیت و دورنمای آرمانی دنیای عینی است و ادامه می دهد: تصویر ذهنی در هنر، صورت محسوس، مشخص و از لحاظ زیباشناسی معناداری است که مضمونش مشخصه [ی] مرتبط و کاملی از پدیدار واقعی محسوب می شود(هستی شناسی شعر، 38).

ضمن در خاطر داشتن این تعریف به این ابیات دقت کنید:

 الف ـ در پشت کوه، گرگ به آهوی من رسید             و ماه مهربان به تماشا بلند شد

ب ـ از باد های موسمی آواز می رسد                        آنجا کنار قیچی و گیسو در آینه

ج ـ پشت یک دوربین می افتی از                               قاب یک عکس، با فلش بک سبز

دـ پریده رنگ در آفاق سرخ پوش شدم                  از آن زمان که زدم چند لب به جام شما

 هـ لی لی لـ لی لـ لی لـ لـ لیلا" بیا برقص                   این ریتم در سر من،پس بیا برقص

  کفشی برای طایفه ات، کفش دیگرت                    هم مال من، بگیر و کمی تا به تا برقص

 

اگر شعر ها را با حوصله و دقت خوانده باشید چیزی که در ذهن شما مانده است لذت معناداری است که می توان گفت آن همان تصویر است که چند سطر بیش به صورت علمی آن را تعریف کردیم.

اما دو نکته مد نظر من است:

1ـ تصاویر در یک کلمه اتفاق نمی افتد،ما تصویر واحد را از مجموعه ی چند کلمه در یافت می کنیم.

2 ـ تصویر اکثراً در مصراع دوم بیت اتفاق می افتد.

مشخصه ی اصلی  این ابیات و این مجموعه از لحاظ تصویرسازی این است که اکثراً تصویر در این مجموعه صرف تصویر ساکت و بی حرکت نیست،چیزی که تصویر با خود حمل می کند " معنی " است و علت اصلی تلذّذ مخاطب، معنی ِ مصوّر یا همان تصویر گویا  است ،المانی که در ادبیات کهن ما بیشتر در دوره سبک موسوم به هندی اتفاق می افتد یا همان حلقه ی گم شده و علت تفاوت دو مجموعه ی «مرد بی مورد» و «الواح صلح» محمد سعید میرزایی عزیز.

ج ـ فرم:

مجموعه ی " مصرع ابرو" 34 شعر دارد ، به این آمار دقت کنید:

بحر مضارع: 16 شعر

مجتث:9 شعر

خفیف:4 شعر

رجز:یک شعر

رمل: یک شعر

یک شعر یک لختی از بحر رجز نیز در این دفتر گنجانده شده است.

این یعنی مخاطب از لحاظ موسیقایی با یک مجموعه ی تقریباً یکنواخت سر و کار دارد، هر چند نوروزی با تغییر مقدار قافیه، ردیف و نوع استفاده از کلمات و برخی هیجانات ساختاری به نوعی این کمبود را جبران کرده است، ولی ساخت یکسان موسیقایی این دفتر چشم گیر است

اگر به قول شفیعی کدکنی قافیه را موسیقی کناری شعر بنامیم و این موسیقی کناری در ذوق موسیقایی مخاطب دخالت داشته باشد می توان گفت در این حوزه نیز محمد نوروزی زیاد روش اندیش حرف رَوی نبوده است:

از 34 شعر این مجموعه 8 شعر دارای حرف رَوی مصوّت الف و 10 شعر با حرف رَوی «ر» سروده شده است. یعنی تقریباً نصف مجموعه، دارای دو حرف رَوی مشترک است.

ولی این آمار شبه ریاضی نمی تواند موفقیت این مجموعه را زیر سوال ببرد. زیرا تنوع مضامین، ساختار شکنی ها، ترتیب شعرها، اتفاقات شاعرانه و موارد ادبی دیگر، باعث شده است شما این یکنواختی موسیقایی را به هیچ وجه احساس نکرده و از خواندن این مجموعه لذت کافی را ببرید.

نکته ی دیگر این مجموعه که می توان آن را در این بخش مورد ارزیابی قرار داد، شکل راویت در بعضی از شعر ها است( شعرهای 5،7،20،22،23،24) اگر ما بر اساس شکل گرایان روسی دو عنصر داستانی  را در روایت شعری دخیل بدانیم یعنی بر اساس دو مولفه ی عمده ی  فبیولا(fabula ) و سیوژه(syuzhet)  که اتفاقاً بی شباهت به نظریه هرمنوتیکی ریکور هم نیست،چند شعر مذکور را بررسی کنیم متوجه می شویم چربش سیوژه بر فبیولا کاملاً محسوس است، یعنی شاعر خویش را در بازه های زمانی بسیار کوتاه ملزم به حکایت می داند و بقیه شعر بر اساس بیرنگ یا همان سیوژه می چرخد که این شکل روایت باعث شده است خطی بودن روایت اصلاً محسوس نباشد و شعر در بعضی جاها با فرا روایت ادامه یابد که این فراروایت زیاد منظم و محسوس نیست و دچار بریدگی و آشفتگی می شود(چون می بایست کل شعر طولانی را به عنوان مثال می آوردم و در این وجیزه نمی گنجید، مخاطبین را به مطالعه ی مثال های مذکور از خود کتاب ارجاع می دهم).

اضافه می کنم ساختار شکنی و شکل گریزی هایی  که در شعر های این مجموعه اتفاق افتاده است، بیشتر در شعرهایی است که روند روایی داشته اند. در سایر شعر های این مجموعه، محمد نوروزی ملایمت و ملاطفت ساختاری را شیوه ی سرایش خود قرار داده است.

د ـ رسانه ی زبان:

واژه ها با توجه با کارکرد و بار معنایی شان می توانند مجموعه ای از نشانه ها و دال ها باشند،علی بابا چاهی می گوید:«می دانیم که کلمه متن را می آفریند و یک متن هنری، متعهد به ساخت و ساز دال هاست اما همین که «متن» از ساز کارهای مورد اشاره محروم بماند، کلمات ـ عناصر شعرـ نیز آسیب پذیر می شوند و به صورت «وسیله» ای در می آیند که صرفاً مفاهیمی را «منتقل» می کنند.(گزاره های منفرد، ص573)

شاعر مجموعه ی " مصرع ابرو" نیز خیلی آگاهانه از این دال ها استفاده کرده است که با چند مثال این موارد را اجمالاً بازنگری می کنیم:

     بر صبح مه گرفته اگر فکر می کنم                     بر چشم بد، چراغ خطر فکر می کنم

در این بیت «چراغ خطر» یک دال و نشانه است، یا این بیت:

       بهار زیر بلوغ پرندگان پیچید                            همین که خون به دل لوبیای من افتاد

کلمات بلوغ و لوبیا یک «دال» هستند. در بیت زیر نیز «تا کمر در مه فرو رفتن» یک نوع نشانه و دال است:

     همیشه گم شده در خویش بامدادان و              درون مه ـ که فرو رفته تا کمرـ ساعت

برجسته شدن یک واژه در متن به دلایل زیادی از جمله؛ موضوعیت ذاتی آن کلمه، مقدار بافت معنایی آن، بروز بودن وعوامل دیگری از جمله نمایه ی نوشتاری ،لحن پذیری و... ارتباط دارد. گاهی این عوامل آگاهانه و گاه بنا به عادت های سبکی به صورت خود آینده در متن دخالت داده می شوند که متن را جاندار و منتقل کننده می کنند. متنی که از این نشانه ها خالی نباشد میزان تاثیر گذاری و ارتباطش با مخاطب به مراتب بیشتر می شود به عبارت دیگر آن متن، متنی درگیراننده است؛ یعنی فقط مجموعه ای از واژه ها نیست که در خدمت یک مضمون  خاص باشند بلکه خود آن ها نیز در نوبه ی خود پتانسیل توجه پذیری را در خود دارند.

گاهی نوروزی در برخورد با این نشانه ها زیاده روی کرده و به قولی از آن ور بام نیز می افتد :

به این ابیات دقت کنید:

الف ـ این "من" همان که نحس ترین کلمه در زمین                        باید که چاق و چله شود ."ما" شود در این ...

ب ـ زرتشت روی یخ، سر من روی آتش است       می سوزم و سراسر من روی آتش است

ج ـ میان این همه جادوگر استرس دارم                بیا به کوری چشمانشان عصا بفرست.

د ـ در آرواره های شش ات جزر و مد شوی            (از تو مرا گرفته بدین شیوه عکس ها)

اگر شما دال های این چهار بیت که از شعر های مختلف انتخاب شده است را برمی گزیدید کدام ها بودند؟ به نظر من، به ترتیب:

الف ـ چاق و چله

ب ـ زرتشت

ج ـ استرس

دـ آرواره

می بینید این نشانه ها بیش از ظرفیت متن هستند یعنی متن خیلی خوب از لحاظ ساختاری و معنایی آماده  نیست که این نشانه ها را در خود بگنجاند و آب از آب تکان نخورد.

هر چند تعداد این رفتار ها با متن به تعداد انگشت های دست نمی رسد، ولی وجود دارد و حتی به اندازه ی کم اش نیز در شعری که مخاطبان ریز بین و بهانه تراش دارد، بسیار زیاد است.

به هر حال جا داشت به خاطر اهمیت و قوت مجموعه ی " مصرع ابرو" در موارد دیگری از جمله ترکیب و تلفیق قوالب، سنخیت صفات در ابیات، فضا سازی ، کشف ها و اتفاقات شاعرانه ، مباحث روانشاختی و اجتماعی شعر او نیز صحبتی به میان می آمد، ولی به خاطر احترام به حوصله مخاطبان از این زیاده خواهی پرهیز می کنم.

محمد نوروزی بدون شک از آینده دارترین شاعران این آب و خاک خواهد شد هر چند متولد 1365 است ولی چند پیرهن از خودش بیشتر پاره کرده است. امیدوارم در مجموعه ی جدیدش که انشا الله امسال چاپ خواهد شد مثل این مجموعه و بیشتر از این موفق باشد.

شما را مهمان یکی از غزل های این مجموعه می کنم:

 

از دل ابر ها ادامه بده

نقطه چین کن مرا ادامه بده

 

خنده درد مرا نمی فهمد

بغض کن، گریه را ادامه بده

 

کودکم ، از جواب می ترسم

جمله را با چرا ادامه بده

 

توی نقّاشی ات دلم خون است

ـ جفت از هم جدا ـ ادامه بده

 

دست های مرا بلند بکن

زیر لب با دعا ادامه بده

 

کاش می شد کنار من بودی

ای که ...حرف ندا! ادامه بده

 

من که خوابیده ام کلاغ عزیز

تا سحر قصه را  ادامه بده.

                                                                           (محمد نوروزی)

 

کتابهایی که در این نوشتار از آن ها استفاده کرده ام:

1ـ نظریه های روایت، والاس لامارتین،ترجمه ی محمد شهبا،انتشارات هرمس، چاپ دوم 1386

2ـ درباره ی ادبیات و هنر، کارل مارکس و دیگران، ترجمه ی اصغر مهدی زادگان، انتشارت نگاه،1383

3 ـ پیش در آمدی برنظریه ی ادبی ـ تری ایگلتون، ترجمه ی عباس  مخبر،نشر مرکز، چاپ سوم1383

4 ـ هستی شناسی شعر، میرزا آقا عسگری،انتشارات قصیده سرا، 1382

5ـ در آمدی بر هرمنوتیک،احمد واعظی، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه ی اسلامی،چاپ چهارم 1386

6 ـ موسیقی شعر، محمدرضا شفیعی کدکنی، انتشارات آگاه، چاپ هشتم 1384

7 ـ کلیات شمس تبریزی ، بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات امیرکبیر، چاپ چهاردهم 1376

8 ـ گزاره های منفرد، علی باباچاهی، انتشارات ،سپنتا، جلد دوم، 1380

9 ـ مصرع ابرو(مجموعه غزل مصرع ابرو) ـ محمد نوروزی، انتشارات سخن گستر، 1390

 

هرگز نرسیدن بهتر از دیر رسیدن است.

هوالعلی

عجاتن و فوری...

برای نمایشگاه امسال  ذوق و شوق چندانی ندارم چند تا کتاب باید می رسوندم به نمایشگاه که واقعن نشد،به هر حال با دست و دلی شکسته شاید حضور داشته باشم.تنها برای خرید چند کتاب خوب و دیدن دوستان خوب که به قول بیدل:

خار از گلبن جدا مصروف آتش می شود

زندگی با دوستان عیش است و تنها آتش است.

باقی مانده ی کتابم را نگه داشته بودم برای روز مباد و شاید نمایشگاه امسال(1390) روز مبادا باشد،به هر حال این کتاب ها در نمایشگاه حضور خواهند داشت:

1 ـ سکسکه های یک مست ـ شهرام میرزایی ـ غرفه ی انتشارت کاشمر(راهرو 16 ،غرفه ی 14)،احتمالن انتشارت شانی  و فصل پنجم هم این کتاب را داشته باشند

 2 ـ مصرع ابرو ـ محمد نوروزی ـ انتشارت سخن گستر

 3 ـ من شاعرم همیشه کمی هم کبوترم ـ سخن گستر و فصل پنجم

 4 ـ جیغ مکتوب ـ سولماز حسن زاده ـ سخن گستر

 5 ـ سیب تجلی ـ وحید حیاتلو ـ انتشارت کشمر

 6 ـ پروانه در بایگانی ـ وحید نجفی ـ انتشارت کاشمر

 

جمعه 90/2/16 نمایشگاهیم ......می بینیمتون .


حدیث نفس:

ببخشید که مدتی نبودم . دلم برای فعالیت مستمر قبلی ام تنگ شده بود ،الان هستم و قول می دهم پربار تر از قبل باشم ، حال من خوب است ،دارم زندگی می کنم ، ساده و آرام و بی توقع ، با شرایط شغلم کنار آمده ام، زندگی آرام و خوبی دارم ،پدرم هم حالش خوب است ، خدا را شکر، چیزی کم ندارم جز شعر زیاد.هر ماه سعی می کنم بروز کنم ، با شعر و مقاله و چیزهایی مربوط به ادبیات .

در «کتاب هفته» مورخه ی ۳۰/11/89 شماره ی 27۱ مصاحبه ام با آقای محمد آسیابانی عزیز پیرامون «مرکّب حرکت» و مسایل مربوط به شعر امروز چاپ شده است که علاقمندان می توانند با تهیه کتاب مذکور ،این مصاحبه را بخوانند.

در ضمن دوست بسیار عزیزم آقای محمد ارثی زاد نیز در این شماره مصاحبه ای دارند که خواندنش را به دوستان عزیز توصیه می کنم.

تصمیم گرفته ام از این پست ،در بخشی تحت عنوان « خوانش یک شاعر» درباره ی یک شاعر جوان موفق وبلاگ نویس حرف بزنم.

این پست را اختصاص داده ام به حامد عباسیان

حدسیات اخلاقی:

حامد طبیعتاً انسان آرامی است ، نگاه معنا داری دارد، بیشتر می خواهد بشنود تا حرف بزند ، طبیعت اگر فلسفه داشته باشد جذبش می کند، درونی شدن اتفاقات بیرونی در ذهن او، شخصیت او را متمایز کرده است ، و مهم تر از همه صمیمی و مودب است.

درباره ی شعر شاعر:

فکر می کنم حامد عباسیان اگر دو تا سیب داشت که با یکی جاذبه را کشف می کرد و با آن دیگری شعر را ،او شعر را انتخاب می کرد. شعر واقعاً برای عباسیان مهم تر از همه چیز است ، این دغدغه ی اصلی او همواره او را از حواشی شعر دور نگه داشته است و به همین خاطر است که انرژی اش همیشه معطوف شعر شده و از شعر فقط شعر می خواهد نه چیز دیگر.

سال های زیادی نیست با این شاعر خونگرم اصفهانی آشنا هستم و در همه ی این سال های هر وقت شعرش را خوانده ام تحسین اش کرده ام.

به خاطر عدم طولانی شدن پست، و احترام به حوصله ی مخاطبان در دو بخش شعر او را را بررسی می کنم:

الف ـ زبانِ فراتر از متن :

در شعر حامد با یک متن درگیرانه روبرو هستیم ،حوصله ات از خواندنش سر نمی رود،شعر با تو یا بی تو ادامه می یابد مخاطب دو تصمیم می تواند بگیرد ؛یا شعر را ادامه دهد یا نه بگذارد کنار و به ابیاتی که خوانده است فکر کند در هر دوی این ها شعر ادامه می یابد ،علت این ها چیست؟ مثلن به این ابیات دقت کنید:

دوست دارم به پــــــوچ فکر کنم

اینکه دنیای من، بدش خوب است!

بین الکل سفید و آب و غم

زندگی چنددرصدش، خوب است؟!

دوست دارم به درد فکر کنم

این که دائم مرا عذاب بده

اینکه یک عمر دل به چی بستم؟

عاشق کی شدم؟...جواب بده!

این جریان روان ساختاری را ـ با احترام به تمامی عوامل تاثیر گذار احتمالی ـ می توان در یک چیز جستجو کرد؛ آن هم زبان است ، شاعر هوشمندانه زبانی را برای بیان موضوع و مضمون انتخاب کرده است که هم سالم است و هم جسور ، هم هنجار گریز است و هم ساختمند،انتخاب کلمات طوری است که محتوا در آن دچار سکته نمی شود ،توقف های بی معنا روی مضامین وجود ندارد ،از بزرگ نمایی های موضوعی ( نگوییم پز ادبی) خبری نیست ،متن سیّال است تو بیش از آنکه بفهمی شعر می خوانی فکر می کنی داری با خودت بلند بلند فکر می کنی، اگر ارتباط درون متنی وجود دارد کاملا جاافتاده است ، برای عینی کردن گفته های بالا جزئی تر حرف می زنم ، به این دو بند از چهارپاره اش دقت کنید:

زندگی ام شکستن تخمه ست!

پای یک فیلم... ــ کی پرت کرده؟! ــ

...فیلم بی خانوادگی شدنت

توی یک سینمای بی پرده!

و

اینکه هر بار می پری به یکی

عادتت لا به لای زن بودن!

اینکه هر وقت دیدمت گیجی

اینکه حالت بد است،قاعدتا ۫ !...

در این دو بند از حروف تأویلی یا توضیحی زاید و وزن پرکن خبری نیست،اصطلاحات روزمره ی سایر و محاوره ای (تخمه شکستن،پر کردن کسی،به کسی پریدن و ...) حتماً در خدمت متن است ، یعنی طوری نبوده که شاعر روی این اصطلاحات زوم کرده و مضامین را ازاین اصطلاحات نتیجه بگیرد و به خام خواری ادبی بپردازد ، همه ی این ها در خدمت زبان شعری است، یعنی شاعر اجازه داده است این عوامل در ابتدا در خدمت زبان شعری باشد بعد تاثیرات دیگرش از جمله هضم راحت مضمون،قرابت ذهنی، تأویل پذیری،آشنایی زدایی،ارتباط های فرمیک و ....رادر ذهن مخاطب بگذارد .

به عنوان مثال می توانیم بگویم که حامد عباسیان ماهرانه با ارتباط های درون متنی "بی خانوادگی" را به "بی پرده بودن" یا "زن بودن "را به "قاعدتاً (عادت ماهانه)" ربط داده است ، این ها درست ولی این موارد باعث نشده که شاعر در زبان دچار لغزش شده و یک دستی زبان را به مخاطره بیاندازد ، ضمن اینکه شاعر هر جزء را خیلی ماهرانه با فاصله از هم و مرتبط با کلمات نزدیک به آن استفاده کرده است؛ زبان را طوری به کار برده است که هر کلمه در بافت خودش دارای معنای مستقل بوده و در صورت امکان از کلمه ی مکمل اش بی نیاز باشد،"قاعدتا"ً می تواند صرفاً یک قید بوده و به قاعدگی و زن ارتباط نداشته باشد.این هوشمندی باعث می شود شعر او از اتهام یک سری تکنیک های قابل تعمیم و خسته کننده دور باشد و ما با یک متن زنده و سرحال مواجه شویم.

ب ـ حساسیت های موضوعی

اگر موضوعات شعر را به وطنی و غیر وطنی تقسیم بندی کنیم حامد عباسیان همیشه بین این دو کج دار و مریز است ،یعنی بیشتر دوست دارد در ایران باشد و به جهان فکر کند.تا اینکه در ایران نباشد و جهان را به شعر بکشد ، خرده فرهنگ ها، باور های قومی ،عقاید بومی و ملی و ...در شعر او نمود منسجمی دارد و جالب اینکه این نمود اکثر در ذهن و زبان مدرن اتفاق می افتد شعر« بعد اسکان عشایری یعنی ...» نمونه ی بارز این اتفاق است. چند بندش را می نویسم:

توی قابی شکسته و کهنه

به زمان میخ کوبمان کردند

ایلمان ایل بود، جریان داشت

تا که تاریخ کوبمان کردند

زندگی مثل عکس ساکن شد!

 

بعد اسکان عشایری یعنی

رفتن از حال و کوچ کردن به

تخت خوابی که توش غل بخوری

روی نعش مزارع پنبه

زیر قشلاق یک پتو گلبافت!

□□□

کاغذم عشق خون و خون کشی است

مثل میراث خانوادگی ام؛

روی دوش تپانچه ایی خالی

می روم ماجرای زندگی ام

ـــ وسط جمله های معترضه ـــ

جد من خان ایل قشقا بود؛

خان ایلی که کورشان کردند

بعد از آن ایل کورکورانه

رو به زاینده رود آوردند

ــ بعد جدم، مهاجرت مد شد ــ

عکس این قضیه نیز در شعر اونیز صادق است؛ یعنی فضاهای مدرن به نوعی در بافت فرهنگ خودمان اتفاق می افتد یا شاعر تعریضی به این باورداشت های فرهنگی دارد از شعر « پرازیت/زی / نوار مغزیگ/زاگ » مثال هایی زیادی می توان در این باره زد :

رفته در سطح شهر در اخبار

تا بیاشوبد از تنم جانم!

در عروج پرنده هایی داغ

هوریزنتال تر از شهیدانم

مثل یک دیش، رو به قبله شدم

و...

قل و قل، قرمه سبزی و جنبش

مثل برنامه های آشپزی

عده ایی حین راهپیمایی

در فضایی که جا به جا! عوضی!

توی تصویر کله پا/چه/شدند؟!!!

و...

باور پذیر کردن این اعتقادات در شعر کار سختی است ،شرایط مهمی از جمله نهادینه شدن آن اعتقاد در خود شاعر ، انتخاب کلمات در همان حوزه، یکنواختی زبان با وجود فضای های متفاوت(سنی و مدرن) موضوع بندی و مهمتر از همه محتوا مند بودن کار است که دوست شاعر ما به خوبی از عهده ی همه ی این ها برآمده است.

غیر از دو موضوع کلی که بخش عمده ای شعر حامد را تشکلیل می دهد گرایش با موضوعات اعتراض آمیز و فلسفی از دیگر شاخصه های شعر عباسیان است، البته اعتراض نه از نوع شعار زدگی و فلسفه نه از نوع پیچیدگی مضامین . فلسفه و اعتراض در شعر او در دو حالت کلان و خرد اتفاق می افتد شما شعر را می خوانید با متن پرخاشگر و زمخت و شعاری مواجه نیستید ، ماندگاری اعتراض آمیخته با فلسفه ی ملایم صدر در صد از رگ گویی های انتحاری بهتر است .زیرپوستی بودن مضامین مذکور مخاطب را به تعمق و توجه وا می دارد و می فهماند چیزی که می گوید تنها آن نیست که فقط می نویسد.

می خواستم درباره تصاویر گویا ، نوع روایت ،چند منظورگی در کلام و ....شعر حامد عزیز حرف بزنم .چون این موارد به نوعی نکات مشترک او با «مرکّب حرکت » است پرهیز می کنم تا به جانب داری و ...متهم نشوم.

تازه های چاپ :

دوست خوبم علی شهیب زادگان چندی ست که مجموعه رباعیاتش با اسم « رباعی برای گالیور» را چاپ کرده است ،زبانش در این مجموعه روشن و صمیمی است ، مخاطب از خواندنش لذت می برد ، از پیچیدگی های فلسفی در آن خبری نیست ، هر چه هست آن است که می خوانی:

علی شهیب زادگان

دوست دیگرم که همشهری من نیز می باشد، کتاب اولش را با «اسم تجلی سیب» روانه بازار کتاب کرده است، وحید حیاتلو این مجموعه را فقط به مثنوی اختصاص داده است. کسانی که می خواهند فضای سورئال عرفانی را متصور شوند می تواند این کتاب را داشته باشند:

وحید حیاتلو

من در هر پست می توانم درباره دو کتاب چند خطی بنویسم و به مخاطبین وبلاگم معرفی کنم عزیرانی که تازه کتاب چاپ کرده اند و دوست دارند در این وبلاگ معرفی شوند می توانند جهت هماهنگی برای ارسال کتابشان موقتاً با شماره 09141639471 تماس بگیرند.

و اما یک غزل مرکّب:

ساعت از وقت عاشقی سر رفت، زن نمی خواست بچه دار شود

مثل دو عقربه به روی هم ، ساعت نصف شب سوار شود

وسط هفته سینما خوب است؟

وسط هفته سینما یعنی ،توی تاریک خانه می خواهند

نیمه های همیشه روشن او، با تو یک چیز صحنه دار شود

شیخ من گفت پرده پوشی کن

 

پرده ی اول از تو داغ شدم،گریه کردم ، و خون دماغ شدم

قلب من را گذاشتی بتپد ،توی مشتت که تا بخار شود

مشت خود را برای کی وا کرد؟!

 

دست و پای مرا به تخت نبند،مثل دیوانه ها بلند نخند

من فقط یک هزار پایم که دوست دارد تو را ،قطار شود

برود به کجا ! نمی داند

 

در خیابان به راه می افتم،«بروم به «کجا » نمی دانم

شاید از خود کمی که دور شدم یک کسی آید و سوار شود

یک «کجا» آمد و سوارم شد:

 

آه شال و کلاه تو بشوم، کیف چرم سیاه تو بشوم

عشق باید به پای ما یک روز کفش آماده ی فرار شود

مدرسه می روی به خاطر چی؟

 

مدرسه رفتی و معلم تو همه شوخی و دلبری آموخت

بوق می زد به تو خیابان ها تا که مردم به تو دچار شود

تا کسی گفت به خودش دربست

 

خواست بچه بیاورد، برود از سر و کول زندگی بالا

سیب ترشی که آن ور دنیاست، در دل کوچکش ویار شود

دیو من یک فرشته قورت بده.



معلمت همه شوخی و دلبری آموخت

جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت

« سعدی»                                            

پلیس ها به همدیگر شلیک نمی کنند

هوالعلی

سلام.

شاید دوستان تعجب کنند که بعد از ماه ها چرا این گونه بی مقدمه ، مقاله ،خبر،لینک و ... بروز می شوم

ولی آن قدر دلم از این زندگی کوفتی( به غیر از بعد از ظهر و قهوه ی تلخ اش) پر است که حرف اش را نمی زنم

زندگی بر گردن افتاده است یاران چاره چیست               چند روزی هر چه بادا باد باید زیستن

این شعر را تقدیم می کنم به خودم ، به دل تنگی ها و تنهایی هایم:

* پلیس ها به همدیگر شلیک نمی کنند

دل غمگین سوسک در حمام

فکر حمام داغ در سر یخ

ضد هم بودم دو جفت خدا

طعم یخ در بهشت در دوزخ

 

من ولی چشم بسته افتادم

عکس انداخت بعد " هندونه"

هر چه دیوار از تو دورم کرد

مرگ بر شاه ، شاه وارونه

 

بحث برجسته ی سر اندام

زن بی تاب خون به جوش شدن

کشف یک جور چادر ملی

و رضا خان چکمه پوش شدن

 

" قد و قامت"، معلم دینی

درس می داد از تو قرآن را

ولی از پشت چادر عربی

حدس می زد کشاله ی ران را

 

من شکنجه شدم به خاطر چی؟

تو ولی بین بازجویی ها...

مخفیانه شعار و فحش شدم

توی دیوار دستشویی ها

 

روس آمد که انگلیسی ها

به قطار نرفته شان برسند

یوسف پیش گو! کدامین چاه

کارگرها به نفتشان برسند؟!

 

خسته ام از تو ، حوض خانه ات ، از

مزه ی تلخ یک خزه بودن

ـ ماهی گیر کرده در قلاب ـ

طعم یک چیز خون مزه بودن

 

تخم ریزی چند تا حشره

وسط کارگاه نجاری

در و تخته شدیم ظاهراً از

باز بسته شدن به ناچاری

 

پری خیس! درک می کنمت:

« آه تنهایی ، آه تنهایی»

قایق کاغذی ت آب شد از

گریه ی چند دزد دریایی

 

مثل یک خط چشم می باید

بعد گریه ادامه ام بدهی

بروی پستخانه ،حتمن به

اسم یک "سوسک" نامه ام بدهی

 

شرمنده دوستانم که فرصت بروز رسانی کامل را نداشتم

من نبضت را از دور می زنم....

هوالعلی

۰- سلام

این آدرس را فراموش کرده بودم،دوستانی که کتاب به دستشون نرسیده می توانند به ادرس زیر مراجعه کنند.

تهران ، خیابان انقلاب مقابل درب اصلی دانشگاه تهران پاساژ فروزنده خانه ی شاعران ایران

این روز ها ، ساعات شلوغی داشتم ، چه از لحاظ کاری، چه غیر کاری ، کارم شده بود رفتن و برگشتن ،هوای خوبی،نه حال و هوای خوبی بود؛بسته های پستی رو به مقاصد و مقصد های معلوم می فرستادم و حس خوبی داشتم که مخاطبان من " سکسکه های یک مست " را بالاخره به صورت مدون و مکتوب مطالعه می کنند .

توی صندوق پست می چسبی

تمبر های بدون پاکت را

۹- اکثر کتاب ها در عرض دو هفته عرضه شد و ماند ۲۵۰ جلد که برای نمایشگاه نگه داشتم و به احتمال زیاد با انتشارات سخن گستر و ، شانی و فصل پنجم به دست دوستان خواهد رسید .

۱- با کمک دوست عزیزم داریوش احمدی عزیز جلسه ی نقد کتاب سکسکه های یک مست برگزار شد که گزارش مفصل این جلسه را سردار شمس آوری عزیز منعکس کرده است

۴- همسر خوب داشتن واقعن غنیمت است ،دلگرمی، کمک فکری ، امید و تلاش از ویژگی های یک زندگی مشترک خوب است که من همه ی این ها را به لطف " آیدا دانشمندی " دارم تقریبن زحمت ارسال بیشتر کتاب ها را همسر عزیزم بر عهده داشت که همین جا ازش تشکر می کنم.

۱- می خواستم لیست عزیزانی را که کتاب سکسکه های یک مست به دستشان رسیده همین جا بزنم که به علت عدم فرصت برای کسب اجازه برای این کار، منصرف شدم شاید پست بعدی این کار را بکنم .

۶-امسال برای شعر شاید سال خوبی باشد دوستان با استعدادی کتاب چاپ کرده اند که توصیه می کنم بی تورق خریداری کنید :

سخن گستر:

محمد ارثی زاد دوست چند صد ساله ام با کتاب "من شاعرم همیشه ، کمی هم کبوترم"

سید مهدی موسوی با کتاب" پرنده کوچولو ، نه پرنده بود نه کوچولو"

وحید نجفی با کتاب " پروانه در بایگانی "

محمد حسینی مقدم با کتاب "چگونه زرافه را توی یخجال بگذاریم"

فاطمه اختصاری با کتاب " یک بحث فمینیستی قبل از پختن سیب زمینی ها "

الهام میزبان با کتاب " بردن توله گرگ ها به مهد کودک "

۳ - فصل پنجم:

پیام جهانگیری با کتاب " تردید نکن که انتخاب خوبی ست "

آزاده بشارتی با کتاب " پلک های قفل شده "

داوود ملک زاده با کتاب " دو واو "

مریم حقیقت با کتاب " تا دست به واژه می زنم می سوزد :

اشاره: " انتشارات فصل پنجم" مجور پخش کتاب مرا دارد، می توانید از این انتشارات هم تهیه کنید.


برای هماهنگی لازم با نمره 09141639471 تماس بگیرید. جمعه هفده اردی بهشت13:30غرفه فصل پنجم


۹- و دوستان دیگری هم در نمایشگاه هستند غیر از انتشارات بالایی با کتاب های مختلف

از جمله :

حبیب حسن نژاد ، وحید ضیائی،مینا ارشدی،فرهاد صفریان،مریم حقیقت،محسن بوالحسنی ،پریا تفنگ ساز و ...

۴- دوستانی که کتاب سکسکه های یک مست به دستشان نرسیده است ، حتمن از طریق شماره تماس من یا کامنت مطلعم کنند

۷- جزئیات چاب دوم سکسکه های یک مست را در پست بعدی خواهم زد ،به احتمال زیاد همرا با " ده مقاله" به چاب بسپارمش.

۱- من و همسرم از ۱۶ اردیبهشت تا ۲۰ اردیبهشت نمایشگاه هستیم ....و حتمن دوستان زیادی را خواهیم دید.

هوالعلي

 

به ضرب دايره رقصيدم ات ، در زير  بازوهات

چقدر امروز مي آيم به رفتار النگوهات

 

جز اينكه ترسم از شلاق خوردن ريخت در پيش ات

نفهميديم چيزي از سياست بافي موهات

 

دهانم را پلنگان جوان هر روز مي بويند

كه من ناف تو را بوسيده ام در پيش آهوهات

 

سرم را زير ساطورت نخواهي زد كه معروف است

پناه آوردن يك كوسه ي زخمي به جاشوهات

 

تو را من زشت مي كردم ؟ كه بعد از اين همه مدت

مرا برداشتي از پيش رويت مثل ابروهات

 

ـ ولو با بردگي هايم ـ تو را خوشبخت مي كردم

اگر نصفم نمي كردند با شمشير هندوهات

 

دلم از هر چه سبز و قرمز و آبي ست مي گيرد

بميرم خوب خواهي شد ، اگر اين بار داروهات ...

 

 

سلام

 

دستم و دلم پر است :

 

 اولين كتاب  شعر مركّب حركت ، تحت عنوان  "سكسكه هاي يك مست " بعد از كش و قوس هاي بسيار بالاخره توانست مجوز بگيرد ، سعي مي كنم مقداري را براي نمايشگاه كتاب نگه دارم ، در صورت اتمام نيز هماهنگي ها ي ضمني براي چاپ دومش در نظر گرفته شده است

به هر حال تصميم گرفته ام تا ارديبهشت اين وجيزه را  كه پر مگسي ست در باد ، به دست  دوستان اهل ادبيات برسانم

از دوستاني كه در شهر خودشان قبول زحمت مي كنند و نمايندگي مي پذيرند بي نهايت ممنونم

 

 

عزيزان مي توانند مبلغ پشت جلد(1800تومان) را به شماره حساب سيبا   0304435621006 بانك ملي ، به نام  شهرام ميرزايي واريز كنند و مرا با شماره تلفن 09141639471 يا از طريق قسمت نظرات اين پست، مطلع سازند  تا كتاب در اسرع وقت به آدرسي كه در وبلاگ من يا خانم دانشمندي كامنت مي گذارند فرستاده شود .

عزيزاني كه بيشتر از 6 جلد را خريداري كنند ،مبلغ 1300 تومان حساب مي شود.

 

 به احتمال زياد  سيد مهدي موسوي نيز با كتاب تازه اش در نمايشگاه حضور داشته باشد كه مطالعه ي كتابش را به مخاطبان وبلاگ توصيه مي كنم

 

 

 من و آيدا دانشمندي تصميم گرفته ايم با همديگر زندگي ساده و خوبي داشته باشيم...: 

ممنونم به خاطر همه ي چيز هاي خوب ، دلسوزي هايت ، مهرباني هايت ، فداكاري هايت و زندگي كردنت با من ، ممنونم كه وبلاگت را به خاطر من  يا همين " مركّب حركت " بروز كردي و پشت مرا خالي نكردي

اين شعر حتمن يادت هست وقتي دو سال پيش برايت بداهه نوشتم :

 

آیدا در آینه

 

پنهان در آینه پیدا در آینه

آمد شب مرا آیدا در آینه

 

در هر طرف تویی، شفاف و آتشین

این جا در آفتاب، آن جا در آینه

 

من لخت می شوم در چشم های تو

و غرق می شود دریا در آینه

 

اشک نریخته در چشم تو منم

یک پا در آبم و یک پا در آینه

 

ـ چشم بد از تو دورـ‌ اما به جای خود

یک بار هم ببوس ما را در آینه

 

دست مرا گذاشت در دست حیرتت

افتاده ام چقدر از پا، در آینه

 

تصویر تو شدم بی رنگ و نقره دوز

تا اینکه ریختم خود را در آینه

 

ای ماه جیوه پوش ، در شب نشسته اند

بی تو اتاق ، گلدان، مادر ، آینه

 

کبریت می کشم ،و فکر می کنم

آتش زدم تو را – خود را – در آینه

 

من چرخ می زنم  از هوش می ...هنوز

سرگیجه می روند اشیا در آینه .

 

 

 

امام جستاري كوتاه در باره ي " مركب حركت "

 بخش دوم :

اما قبل از شروع  بحث  به كار هاي موفقي كه در قالب مركب  ارايه شده ، و بعضي ها را مي توان در حيطه ي " مركب حركت " بررسي كرد از طريق لينك هاي زير اشاره مي كنم:

 

 لينك هاي زير را مي توانيد كليك كنيد

 

1 ـ بي باران باران

2 ـ ببخش اگر چند غزل معطل مي شوي

3 ـ  باز مي آيي سراغم

4 ـ ساعت بي كوك

5 ـ لي لي

6 ـ كافه فردوس

7 ـ حقگو

ما متهم رديف اول هستيم

9 ـ غزلگاه

10 ـ بغض هاي خط خورده

۱۱ـ گرامافون

۱۲ ابر در گلو

۱۳ ـ خودكشي به شرط چاقو

۱۴- هادي محرابي

 بي اسم لينك دادم كه  يك جورايي حمل بر  قشون كشي  آشكار عليه ادبيات  نشود ، اين لينك ها صرف آشنايي دوستان شاعر با اين گونه ي ادبيات هست ، كه اكثرن تحت عنوان " چهارپاره مركب" نوشته شده اند ، و هم نوعي قدرداني از آن ها

 

 

الف ـ آفرينش يا باز آفريني ؟

 

" هين كه سخن تازه بگو تا كه جهان تازه شود " ، همين و بس ،ولي اگر اين مصرع را در حوزه " مركب حركت " بسط بدهيم  به چند نكته بايد اشاره كنيم .

يكي از دغدغه ي ادبيات اكنون ما – به خصوص كلاسيكش – متفاوت گويي است ، اين تعهد به متفاوت گويي گاهي به رويكرد هاي ضد و نقيض و بيمار گونه مي انجامد و گاهي به آفرينش نمونه هاي قابل تامل هدايت مي شود ، عوامل زيادي ست كه در مبحث مورد نظر ما مي تواند ما را در سرايش شعر متفاوت كمك كند كه دو عامل مهم را وا مي كاويم:

 

ــ عدم تعهد رفتاري به واژگان

 

 شعر مجموعه ي از واژگان ست  و اتفاقي ست كه در زبان و زمان مي افتد بيدل مي فرمايد:

 بيدل نفسم كارگه حشر معاني ست

چون غلغله در عالم صور كلماتم

بي شك  اگر ما اتفاق بالايي را قبول كنيم ، هر واژه اي مي تواند  با توجه به طيف مخاطبان ما در شعر حضور داشته باشد ولي به شرطي كه حاوي يا حامل معناي خاصي باشد و فقط حضور زباني نداشته باشد در اين صورت زبان در " مركب حركت "  متشكل از همه ي واژه هاي متداول و مرسوم در ادبيات فارسي ،با عدم در نظر گرفتن و تعريف بازه هاي زماني براي آن ها است

شايد پرسيده شود طبق اين تعريف ، ما الان مي توانيم واژه هايي از قبيل " اند " ، " چونانكه " و ...كه زياد در زمان ما مستعمل نيستند را در شعر بياوريم ؟درراستاي جواب ،مي توان چنين مطرح كرد كه طبق نظريه ي بالا آيا  مي توان به آينده نگري در زبان نپرداخت و به ساخت زباني دست نبرد و واژه ها را در معاني قراردادي تعريف نكرد ؟

جواب سوالات فرضي اما متقن بالا آري ست ، و مي توان اضافه كرد  كه اين افراط و تفريط در حوزها ي زبان وقتي مي تواند توجيه شود كه مقبوليت مخاطب را به همراه داشته باشد. يعني مخاطبين كه از سه گروه هستند ( اخص عوام – عوام شعرا – اخص شعرا ) يعني جمعيت  كشور هاي توسعه نيافته يا كشور هايي كه در دوره ي گذر از مدرنيته هستند در چنين جوامعي  رعايت گروه دوم و سوم با ميل به طرف گروه اول يك جورايي واجب است ، و جلب رضايت آن ها نيز مسئله ي اساسي ست ،

به اين ترتيب دسترسي به كلمات ما آسان مي شود ، يعني برخورد ما با واژه ها با وسواس صورت نمي گيرد و اين عدم تعهد رفتاري در زبان  مي تواند به نرميت و حركت زباني بينجامد ، در حقيقت اصل قضيه ترفندي است براي جلب توجه فرمي مخاطب براي نيل او به محتوي كه مهم تر از اصل است چون زبان و زمان مخاطب مشخص است مي تواند خود را با شكل زباني در شعر وفق دهد و با شاعر هم سو باشد

نكته ي اصلي ديگر يك دست بودن زبان با وجود اعمال تعريف هاي بالاست ، در شعر " مركب حركت "زبان شايد ، زبان مخاطب باشد ولي ذهن متعلق به خود شاعر است ،شاعر با كاركرد هاي متفاوت از زبان، هم گروه پايين تر (  اخص عوام يا عوام شعر)و از لحاظ ذهني گروه سوم (اخص شعرا ) كه خود در اصل متعلق به همان گروه است را حفظ كند ، كه اين كاركرد ها مي تواند تعريض و تلويح زباني  باشد كه با نماد شكني ها يا اشنايي زدايي ها يا عوامل قدرتنمد ديگر به هدف خود برسد به عبارت ديگر استفاده از سنت زباني يا زبان سنتي با تعريف شكل برخورد با آن ها در خدمت ذهن و محتواي بسيار تازه است .

 

ب ـ ارجاعات فرميك

معمولن " مركب حركت " در شعر هاي طولاني اتفاق مي افتد،هر شعر طولاني اگر جذابيت هاي خاص خودش را نداشته باشد حتمن كسل كننده است ، ار جاعات فرميك كه خود در بازه هاي مختلف پي ريزي مي شوند اين نقص را جبران مي كنند ، ذهن مخاطب از هر چيز موفق هنري در ذهن يك تصوير موفق هنري نگه مي دارد ما از اين خصيصه معمولي مي توانيم به نفع خود و مخاطب استفاده كنيم  كه در بخش هاي زير مبرهن تر مي شود

ارجاعات مي تواند به صورت كل يا جزئي از كل باشد و با " تكرار " فرق دارد ،و با صورت هاي نمادين تلويح ، كد دهي و ... قابل اجراست .

 ـ ارجاعات تصويري

تصوير ها ي شعر در شعر گذشته و حتي شعر اكنون ما اكثرن صامت (لال) هستند ، تصوير هاي لال تصاويري هستند كه مخاطب از هماهنگي اجزاي هنري بين آن ها ، يا شكل و نوع آن تصوير لذت مي برد ولي در" مركب حركت " تصاوير مصوت (گويا) مد نظر است ، تصاوير گويا تصاويري هستند كه ضمن حفظ اصل تصوير بودن ، مي توانند گويا باشند ، يعني صرف تصوير به معني تصوير نيستند بلكه القاي معنايي يا محتوايي مي كنند و نشانه ي صرف نيستند و از حركت و  سياليت فكري برخوردار هستند ، ذهن فقط از تصوير لذت نمي برد بلكه از گويايي و زبان بازي آن نيز متلذذ مي شود

حالا اگر اين تصوير – در صورت موفق بودن – در طول شعر به وسيله ي ترفند هاي ساختاري به مخاطب ارجاع داده شود اين لذت در او دوبرابر مي شود ، كشف يك تصوير يا چند تصوير و ارجاع آن ـ با گونه هاي متفاوت ـ ضمن اينكه از كسالت شعر طولاني مي كاهد بلكه او را هيجان زده مي كنند  همان طور كه در بالا ذكر شد نبايد به " تكرار " منجر شود در اين صورت ضمن اينكه لذت نمي برد بلكه اين ترفند را از حيطه ي ضعف شاعر بررسي مي كند

 

ـ ارجاعات ساختاري

ساختار و ارتباطات ارگانيك در شعر در فرصت هاي تنفسي در انحاي مختلف شعر به نسخه ي اصلي ارجاع داده مي شوند اين كار نيز از پيش فرض "تجدد و تلذذ از يك چيز خوب " مطرح مي شود ساختار خوب با يك يا دو بار ارجاع در يك  يك شعر طولاني ، حفظ مخاطب مي كند

 

ـ ارجاعات محتوايي

اين ارجاعات در كنار يا با ارجاعات روايي قابل اجراست ، برگشتن به يك معناي ارايه داده ي شده ، مستلزم استفاده از زمان است يا بالعكس دست بردن به زمان به خاطر معنايي است كه در ذهن كنجكاو و هدفمند شاعر است ، اين ارجاعات باعث مي شود ذهن معتاد مخاطب امروز در يك واحه ي زماني قرار بگيرد كه همه اجزاي آن مجموعه مدلول و مدافع هم هستند و همچنين از پراكنده گويي و بيهوده گويي پرهيز مي شود ، شاعر بايد دورنما ي اثر (نه شكل تمام شده اش ) را در تصور خود داشته باشد تا بتواند در آن دخالت هاي محتوايي كند

در كنار اين ارجاعات ، ارجاعات زباني ، مضموني نيز مطرح مي شوند

همه ي اين ارجاعت نياز نيست كه حتمن در شعر مطرح شوند ، همچنين ظرافت هاي شاعرانه عميقي لازم است كار تصنعي جلوه نكند در غير اين صورت  مخاطب تصور مي كند  دارند يك سري تئوري را به خورد او مي دهند و براي خود شاعر متصور شود كه دارد  با پيش فرض ها شعر مي نويسيد

اين موارد بايد آن قدر در ذهن سراينده ملكه بشود كه جزء لاينفك نحوه ي سرايش شعر او شود

 

 

متاسفانه به خاطر طولاني شدن مطلب، قسمت هاي عدم پايان بندي در شعر مركب حركت و روايت مركب و چند مطلب ديگر را  در بخش سوم مقاله خواهم آورد .

يك غزل مركب

 

 

و در پرنده شد از بال هاي خود برگشت

به روي پاشنه اش، پا به پاي خود  برگشت

 

و در كه در به در تو نبود ، بسته نبود

به هيچ قفل/ كليد از صداي خود بر گشت

 

اتاق  مي شدي – از پشت شيشه ها معلوم-

كه پنجره به خودش  از هواي خود برگشت

 

تن تو بوي كسي كه نبود را مي داد

كنار خالي تو، شب ، به جاي خود برگشت

 

و نان داغ تنش را به كي تعارف كرد؟

كسي كه از دهن قند و چاي خود برگشت

 

تو را در آينه ي لخت تو هوس مي كرد

فرشته اي كه به تو از خداي خود برگشت

 

 

شبيه پلك كسي ، صاحب اختيارم بود

به روي پلك خودش باز و بسته ام مي كرد

كه گريه ام مي كرد كه خسته ام مي كرد

درست از وسط شب كسي كنارم بود

 

 

درست از وسط شب كليد را چرخاند

كليد ساز تو با قفل هاي خود برگشت

 

هميشه در گره كور روسري ات بود

كسي كه از  وسط ماجراي خود برگشت 

 

چقدر منتظر شاهزاده ات بودي

كه صبح سرسري از سرسراي خود برگشت

 

 

عروس مي شدي از پشت حجله ات معلوم

و مادرم كه در آيينه اش غبار گرفت

جوان نبود و به رنگ حناي خود برگشت

 

 

        به هيچ وجه من از دوست بر نمي گردم     

كدام چوپان از بره هاي خود برگشت؟

 

كدام معدن چي از شيار گردن تو

چه كوهي از رگه هاي طلاي خود برگشت؟

 

چنار پير تو بودم كه پشت خانه ي تو

همين كه يخ زد دست دعاي خود، برگشت

 

من از تو برمي گشتم ،شبيه ميدان كه

به ابتداي خود از انتهاي خود برگشت.

 

 

 

دلتنگي با دل باز

به نام حضرت دوست كه...

 

بيدل به هر كجا رگ ابري نشان دهند

در ماتم حسين و حسن گريه مي كند

 

بايد سلام بدهم حتمن ...

نمي دانم چه حالي مي شين شب خسته و كوفته از سر كار برگردين خونه و بياييد سري به نظراتت بزني و ببيني كه كسي وبلاگت رو حذف كرده و در اين چند سال هر چه رشته بودين پنبه شده ،شعر ها ،مقاله،مهم تر از همه كامنت هاي دوستانت و ...و بلاگفاي بي در و پيكر هي ارور بده كه وبلاگي با اين آدرس پيدا نشد و تو فكر كني همه چيز شوخي بود و مطمئن بشي حتمن كليد خانه ات را يك جا گم كرده اي وبايد به همه چيز و هيچ كس شك نكني

به هر حال ممنونم از دوست عزيزي كه سرزده و درنزده ،خونه ي ما رو قابل دونست ، و اومد همه چي رو ريخت به هم و الان دارد به ريش نداشته ام  مي خندد...ممنونم دوست عزيز!

اين مرض ، چندي ست كه شايع شده است و بر فرد مريض حرف و نصيحت باد شكم است.

بگذريم كه ما به " گذشت " در اين روز هاي بد خيلي عادت كرده ايم.

 

بزرگ اوست كه بر خاك همچو سايه ي ابر

چنان رود كه دل مور را نيازارد

 

ما كه خم به ابرو نمي آوريم و اين اتفاق ناخواسته را يك جورايي مبارك مي دانيم، تا كور شود هر آنكه نتواند ديد.

به زودي با خبر هاي مهم از جمله چاپ كتاب " سكسكه هاي يك مست "  و نحوه ي توزيع آن بروز خواهم شد

در ضمن، اسم دوستان عزيز  -نه خودشان- در اين لاي روبي اجباري، از حافظه ي موقت  وبلاگ پاك شده است،حتمن اطلاع بدهند كه لينك آن ها افزوده شود.

ممنونم كه تنهايم نمي گذاريد

نادعلي

شهرام ميرزايي

هفت محرم ۸۸

 

 

به خاطر اهمیت مقاله ،و نظر لطف بعضی از دوستان قسمتی از پست قبلی رو دوباره در وبلاگ می گذارم .ممنونم ....به زودی وبلاگ به روال عادی خود برخواهد گشت.

 

 

 

مرکب حرکت " شعر ترجمه

 

سلام

فکر کنم پارسال بود که رحیم سلیمانی عزیز زنگ زد و گفت که شهرام انجمن ادبی توتم هر یکی دو ماه ، شاعری را از سطح کشور به قزوین دعوت می کند و اعضا درباره ی کارهایش حرف می زنند و مطلب می نویسند و خود شاعر هم شعر می خواند، حرف می زند و اگر حضار سوالی داشتند جواب می دهد ، دو سه ماه قبل از آن ، طی سال های دور من به نتایج شخصی در غزل آوانگارد رسیده بودم که آن ها را فقط در شعر خود استفاده می کردم و به هیچ وجه دوست نداشتم به صورت مکتوب جایی عرضه کنم که عده ای غایب بگویند فلانی از روی تئوری شعر می گوید و... شاید ندانند که این دریافت من از تجربه ی شخصی ام در شعر است که بی هیچ ادعایی -با اسمی که لااقل باید داشته باشد که به آن اسم بخوانمش- با آن های غائب در میان می گذارم و چیزی جز این نیست ، بگذریم از تصور غیر محقق و غیبت حلال

  جلسه انجمن ادبی شروع شد و من بعد از نقد های مکتوب و شفاهی انجمن ادبی توتم قزوین ، قضیه ی " مرکب حرکت" را در آنجا مطرح کردم و شفاهن نکاتی را به علت ضیق وقت خیلی جزئی با مثالی ازبیت حافظ توضیح دادم .بعد که برگشتم خواستم حتمن به صورت مکتوب عرضه کنم که هم دوستان مخالفت کردند و هم خودم هنوز معتقد بودم که شعر یک وحشی بکر است که با تئوری و بیانیه  رام شدنی نیست

ولی از آن جایی که شاعر یک بام و هفت آسمان دارد و بین کن مکن یک میم فرق است، تصمیم گرفتم خیلی خلاصه توضیحاتی در مورد این سلیقه ی شعری که ترجیحن نباید به صورت مانیفست ادبی مطرح شود بدهم

اساس و خلاصه ی این دریافت این است که شعر در حین داشتن شخصیت والای ادبی و پیچیدگی های خاص خود ، در القا و شاید تحمیل خود در ذهن مخاطب، باید بسیار سریع عمل کند و در طول و عرض خود در حرکت باشد و این سیالیّت به سهل الفهم بودن شعر منجر بشود ،که به عوامل زیادی از جمله انتخاب و نوع استفاده از کلمات ،دستورمند بودن ، ساختمند بودن و... بستگی دارد که ضمن اینکه ترجمه آن را آسان می کند، شعر را از عمق به سطح – برخلاف حرکت معمولش از سطح به عمق - می آورد  و به ذهن مخاطب منتقل می شود و برای اینکه در فاصله همان عمق و سطح ، عریان و لخت نباشد مجبور به رعایت ظرافت های شعری – با توجه به ذائقه ایرانی و انیرانی - در توان شعر باید داشته باشیم که ازآن  جمله  می توان به موارد زیر اشاره کرد

 

  ـ چندمنظورگی در کلام (که اکثرن استخدام ، ایهام و تبادر مد نظر است)و اشاره های و تلمیحات وارجاع های برون متنی با رویکرد جدی و عمیق – و البته بسیار ساده- در خدمت محتوی هستند

 ـ تصرف در زبان و آینده نگری زبان

 ـ انعطاف و تشخّص زبان

 ـ وحدت موضوع با رفت و برگشت های محتوایی و تصویری در کل کار

ـ تاثیر پذیری از محیط و انعکاس آن درذهن و زبان شعر به صورت غیر مستقیم و تلویحی

ـ آفرینش در شعر و عدم بازآفرینی در آن جز با اشاره های شعری

 ـ تنوع موضوع با کنش یکسان در یک حوزه

ـ فضای سازی کلی وشرکت دادن مخاطب در همزادپنداری با استفاده از بافت های روایی در افعال 

ـ قطع و شروع روایت و فضا سازی بین آن ها

 ـ فرا قالبی بودن شعر

و پارامتر های آشنا و مهم دیگر که به خاطر اطاله ی کلام از آوردن آن ها خود داری می کنم – که آن ها را می توان در تیتر های داده شد گنجانید وتوضیح داد - وهمچنین به خاطر همین دلیل و عدم علاقه ی خود در بسط دادن این موضوع در این فضای مجازی غیر مستند از موارد مذکور بالا ،بحث روابت و فراقالبی بودن مرکب حرکت را بعد از موخره ی در وسط ،عرض خواهم کرد

مرکب حرکت (شعر ترجمه) در کارهای کلاسیک عمدتن در دو کنش می تواند مطرح شود

الف- رو ساخت

ب- ژرف ساخت

الف - روساخت ِ"مرکب حرکت "که رابطه ای مستقیم با ژرف ساخت کار دارد، تنها هدفش انتقال معنی و محتوی ومنظور شاعر در کوتاه ترین زمان ممکن است ،طوری که پیچیدگی های ژرف ساخت در آن به هیچ وجه نمود بیرونی نداشته باشند و مخاطب با یک متن قابل دسترس مواجه شود که ذهنش را خسته نکند و از آن با توجه به دریافت خود لذت ببرد

:مخاطب با توجه به سواد شعری اش به سه دسته تقسیم می شوند

اخص عوام :آنهایی که اکثرن مخاطب شعر هستند نه سراینده شعر 

عوام شعرا :آ نهایی که سراینده هستند ولی مخاطب خوبی نیستند و بیشتر از شعر آنچه می توانند و می خواهند را می دانند

 اخص شعرا :آنهایی که هم سراینده ی خوبی هستند و هم مخاطب خوب

با یک بیت از نابغه ی شعر فارسی حافظ، برداشت و ذهنیت این سه گروه را حدس می زنیم

 

 *از حیای لب شیرین تو ای چشمه ی نوش         غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست

اخص عوام:اول از لب شیرین کلی لذت می برند و معنی می کنند که : ای یار شیرین لب! هر شکری به خاطر تو غرق آب می شود و شرمنده ی لب تو می شود

 

 عوام شعرا:ای یار شیرین لب ،هیچ شکری وجود ندارد که به واسطه ی شرمگین شدن در مقابل لب تو عرق نکند و سپس از خجالت آب نشود و احیانن به ایهامی که در واژه " شیرین معشوقه ی خسرو پرویز" و شیرین به معنی یک مزه است دقت کرده باشند و از تصویر شکر آب شده در کنار و مقابله ی لب معشوق لذت ببرند و اصطلاح "از خجالت آب شدن" را با بیانی دیگر در این بیت(در شکر آب شده) پیدا کنند و لذت مضاعف ببرند و از" نیست که نیست " به معنی نیست که وجود نداشته باشد " و در معنای " نیست ، و اصلن نیست "( نیست دوم برای تاکید آمده است ) نیز لذت هنری چند برابری ببرند.

اخص شعرا : ضمن اینکه این گروه از این بیت ،لذت های بالا را می برند ، به ایهام واژه " شکر " نیز توجه دارند ؛ خسرو پرویز با وجود دلباختگی به زنی پاکدامن به نام شیرین در اصفهان با زنی بد کاره به نام  شکر  نیز همبستر شده است  که این آگاهی، ایهام های تناسب گوناگون در کلمات" حیا"، "آب" را نیز در پی دارد

حافظ در کلمه ی " چشمه " نیز گوشه چشمی به شنا کردن (و طبیعتن لخت شدن شیرین ) در چشمه در کنار اجزای شعر نیز توجه داشته است

که طبیعتن هر سه گروه از این شعر به اندازه ی نیازشان دریافت می کنند و از آن لذت می برند و حافظ این پیچیدگی ها یی که مقداری از آن ذکرش رفت ،خیلی ظریف و بی هیچ تصنعی در بیت گنجانیده بی آنکه آب در دل بیت تکان بخورد

البته نیازی نیست که شاعر حتمن همزمان  از سه گروه دلبری کند و این بستگی به سواد شاعر و چگونگی استفاده از آن در شعر را دارد

می بینیم که پیچیدگی ژرف ساخت، چگونه در روساخت بیت، نمودی بسیار ساده ولی عمیق دارد .

ب - ژرف ساخت: آرایش درونی کلام (که اجبارن به توضیح خیلی جزئی و غیر مبسوط و کلیِ فراقالبی بودن و روایت بسنده می شود)ـ

 

 

۱ـ انقطاع و شروع روایت و فضا سازی بین آن ها

 

در شعر کلاسیک قدیم – البته اگر از تک مصراع های دالّ ،که بیشتردر شعرای سبک هندی که با اسلوب معادله و مذهب کلامی  مصراع ها را بر امری تام و معنی دار دلالت می دادند بگذریم - واحد معنی دار بیت است،در شعرای قدیم از جمله بیدل ، حافظ و ... شعر جنبه روایی نداشت ولی می توانست در یک فضا و حوزه سروده شود، ولی شعر آوانگارد امروز از مباحث کلی دور می شود و جزء نگر می شود و اکثرن می خواهد جهان بینی های خاص خود را از یک موضوع نشان دهد یا موضوعات کناری را در کنار موضوعات اصلی بیان کند ،که این تصور باعث می شود که شعر حتمن از یک روایت، چه خطی و چه فراروایتی پیروی کند که به انسجام کلی اثر منجر شود

روایت خطی در شعر که اکثرن عنصر زمان را یدک می کشد و نقطه شروع و پایان دارد در غزل چند سال پیش مطرح شد و به خاطر یکنواختی و برخورد یک طرفه با زمانِ اتفاقات شعری ،کسالت زودرس مخاطب را در پی داشت  ونتوانست  اخص شاعران را در برش های زمانی داستانواره قانع کند

ولی می توان با دخالت در واحد زمان و تغییر نوع نگرش زمانی در طول شعر ، و جا به جایی ارکان خطی و فراروایتی  - در کار های طولانی – فرصت تنفس شعری با فضاسازی های مناسب را به مخاطب داد، ولی همزمان در فضای ارایه شده باید نماد های روایت چه با جز تکرار قسمتی از شعر یا القاهای محتویی  غیر روایی ولی مربوط به کل کار، در آن فضا گنجانده شود که موضوع شعر، روایت کلی و طبیعتن انسجام  ساختاری و محتوایی کار از بین نرود،همچنین قطع و ادامه ی روایت در موارد خاص ،هم یکنواختی روایت را از بین می برد و هم ذهن اخص شعرا در رویکرد دوم روایت منتظر می گذارد ، فضاسازی مناسب در بین این دو روایت می تواند مکان مناسبی برای فضاهای هم سو با موضوع باشد و آن ها را به شدت با موضوع درگیر کند

( ۲ـ فرا قالبی بودن شعر(که فقط به جزء ترکیبی به قالب و جایگاه قافیه اشاره خواهد شد

اداره ی شعر با واکنش کلی و عمیق محتوی در روساخت با واحد های تعریف شده قالب در کل شعر،کار سختی ست ، اکثر شعرا برای فرار از یکنواختی قالب ، دست به تغییر شکل و صورت شعر می دهند ، رودکی از قصیده به تغزل آن " غزل" روی می آورد ،منوچهری مسمط می گوید ، مستزاد اختراع می شود ، چهارپاره ، دو بیتی ،غزلمثنوی و....در این موارد تغییر شکل به شکلی دیگر که با اصل منفکّ شده ی خود اغلب متفاوت است  صورت می گیرد ،ولی می تواند این تغییر در شکل یک غزل یا چهارپاره با اضافه کردن جزء مصرع، بیت ، یا هر جزئی در همان زحاف های بحر به تنه ی اصلی آن قالب نیز صورت بگیرد که این اواخر جزء مصرع در آخر غزل دیده می شد ولی بیشتر برای آرایش قالب بود تا محتوی و به نوعی دیگر جزء متممّ و مکمّل شکل و محتوی نبود و ربط ساختاری و معنایی با واحد های شعری یا طول شعر با قبل یا بعدش نداشت و آن بیت یا تک مصراع در کار بدون هیچ کارکردی رها می شد ویا بازخورد محتوایی ضعیفی داشت – بیشتر در حد ضربه ی حسی-و این تغییر نه تنها قالب را از صورت منظمش می انداخت ،بلکه یک تاویل به سر و ته را به مخاطب تحمیل می کرد و خود سربار قالب بود

اما اگر این تغییر در قالب حساب شده و در خدمت محتوی و منظور کلی کار به عنوان واحد دالّ و معنی دار و مکمل محتوایی عمل کند می تواند  قابل هضم و تلذّذ باشد، همچنان که جز ترکیبی نیم مصراع در مستزاد این حالت را اکثرن دارد

نکته ی دیگر تغییر جایگاه قافیه و تعیین جایگاه نو برای آن در قالب های مختلف است ، البته ذهن معتاد ما به مقام قافیه در غزل و چهارپاره و امثال آن ها، این تغییر را خیلی به سختی می تواند قبول می کند ولی اگر این رویکرد بر اساس نوع برخورد با محتوای کار و نیاز آن و اداره ی جنبه موسیقایی کار باشد، هم قابل دفاع است و هم این رویکرد تازه نوعی تنوع در شکل است که ذهن می تواند از آن لذت ببرد و به آن عادت کند.نیما این موسیقی کناری را به وسط ابیات کشاند ولی در" مرکب حرکت "قافیه هنوز در حاشیه کار است ولی تعیین قوافی و تعدد آ نها باید با توجه به تعدد مصاریع باشد نه شکل سنتی آن ها ، قالب های شعر فارسی بیشتر به خاطر جایگاه ردیف و قافیه اسم های مختلفی از جمله غزل ، قطعه ، مثنوی و ... به خود گرفته اند ،به خاطر همین کلمه "مرکب" در "مرکب حرکت " مسمّای تام است از این نوع تغییر ها

قابل ذکر است که هر تغییر در قالب و قوافی باید در خدمت محتوا باشد ونباید صرفن به یک پز ادبی منجر شود که این کار نظمی را که شعر می تواند با تعیین جایگاه تازه قافیه و جزء های اضافی داشته باشد ، از بین می برد.محتوی و قالب باید باهم تعامل دوگانه داشته باشند و این هر دو باید در خدمت ذوق مخاطب باشد نه دخالت بی جای خودخواهانه ی شاعر در طول صورت کار

 

 

: با هم " قصیده ی مجنون " را می خوانیم

 

 

 

ماغ یک گاو توی یک تابلو

 پنجه ی گرگ ، چرت خرگوشی

جیغ های کشیده ی تصویر

نقره داغ دو اسب در بازو

دل من در زغال قلیان بود

 

! چشم قفقاز ترکمن گیسو

اسب بر کشته های من مدوان

خنجر ابروان خونی را

 توی زخمم غلاف کن بانو

نثر در بیهقی پریشان بود

 

مادرم گفت دیو زاییدم

  پدرم گفت باز بدبختی

بچه دیوی شدم ـ یتیم شده ـ

بی فرشته در این شب جادو

شب ورم کرده بود و شیطان بود

 

دود را شکل دایره کردم

" در دایره ی قسمت اوضاع چنین باشد"

حلق/ه آویز تو شدم در خود

چند ساعت دوام آوردم

مثل قلب گرفته در چاقو

بدنم سرد شد ، زمستان بود

 

از خودم مثل فحش بیزارم

از خودم مثل زخم ، دل چرکین

از خودم درد دارم و گریه

از خودم غصه خوردم و دارو

دوستی درد بود؟ درمان بود ؟

 

 !آدم هیچ حرفی عصبی

فکر کن جدول خیابان را

نامه ات را سفید پست نکن

نامه ات را بذار توی کشو

پست چی برنگشت باران بود

 

چه قدر با تو زنده می ماند

آدم برفی کنار  اجاق

مثل قلب کشیده آبم کن

بغل شیشه های بی پهلو

خوی همین عصر " کافه تهران "بود

 

شرط بستم به روی تو یعنی

باختم تا برنده ام باشی

ریش خود را گرو شدم در تور

ماهی " کوسه " ای شدم ، تا او

تنگ شد در دلم که زندان بود

 

عشق خود را حساب کرد و گذاشت

در لباس کرایه ای عروس

در دلم تیغ شد فرو غلطید

هر چه برداشت از  خم ابرو

مردم شهر در خیابان بود

 

درد دل های  روزنامه ای م

 سطل های زباله ی باطل

گریه های درخت بی ریشه

  میوه های رسیده ی کرمو  زندگانی ِ کرم دندان بود

 

پشت کردم به صورت روشن

پشت کردی به تیره روزی خود

ما از اول نیامدیم به هم

مثل آیینه ای که پشت و رو

نیمه هامان همیشه پنهان بود

                                                             

بچگی کردم و بزرگ شدی

بغل گند چند تا مرداب

قوز کردم به پیرمرد  شدن

در قلمدان یک زن هندو

توی دستت گیاه عریان بود

 

مار خوش رنگ زینتی ام کن

زهر چشمم بگیر در الکل

بوسه بردار از لب بی  سم

زندگی کن پریچه ی ترسو

لب مست تو دور لیوان بود

 

یاس کردم به فلسفه بافی

عشق فحاش را جلو بردم

توی شطح ابو یزید/ زدم

رگ خود  را به فین و به چاقو

که امیر ِ کبیر ، مجنون بود.