برای تو

خدایا دلم گرفته حتی از تو 

همیشه و همه جا خوندم و شنیدم ادم ها نون قلبشون رو می خورن ولی تو چند ماه گذشته فهمیدم داشتن قلب مهربون ، صداقت ، درستی هیچ کدوم بدرد نمی خوره ، تو که خدایایی و همیشه از تک تک نیت هام خبر داشتی ، از قلبم خبر داشتی این مشکلات و این سرنوشت رو برام نوشتی دیگه چه انتظاری می تونم از بندهات داشته باشم ؟؟؟

جز یه زندگی اروم و بی تنش باعشق چیزی نخواستم ولی حالا روزگارم رو ببین !!

قلببم رو خودت گره زدی به عشق حالا .......

خدایا حکمتت رو شکر ولی حکمت  این داستان رو نمی فهمم 

دلم گرفته از این همه گرگ از تو ولی باز برای تو نامه می نویسم باز ونیکاتی رو که کلام تو روش هست به گردن می اندازم ، ذکر تو رو میگم بلکه این دل بی قرار اروم بگیره 

خدای عزیزم بازهم برای تو می نویسم

خدای عزیزم نمی دونم چه جوری  باید صدات کنم ، خداجونی تو خودت بهتر از هرکسی از دل من خبر داری میدونی طاقت رفتن ندارم .

اینبار رو کمکم کن رویام رو نشکافن . 

سهمم رو از زندگی ازمن نگیر

خدای عزیزم بازهم دستم را بگیر

ساعت ها سنگ فرش خیابان ولیعصر را با کوله ای از سوال بی جواب طی کردم ، چشم دوختم برسنگ فرش های خیابان شاید درمیان رد پایمان سهم خودم و تورا پیدا کنم . چیززیادی نخواسته ایم مگر نه ؟؟ 

نمیدانم دراین خزان کدام برگ چادرش را برخوشبختیمان گسترده و چرا آرزوی من و تورا انتخاب کرده !

مگر ندید چه روزها برایش صبر کردیم ؟مگر صدای زانوانمان را نشنید وقتی درجستجوی یک صندلی به اندازه من وتو درچهاردیواری خودمان بود ؟ 


خسته ام از این همه انتظار ولی می دانم اگر بنشینم توهم فرو خواهی ریخت ، شاید اشتباه من  همین خط است ، دنبال راه حل میان سنگ فرش نباید بگردم ، با دلی خسته بازهم مثل همیشه دستم را پبش خدا بالا میبرم و ان یکی را به تو گره می زنم شاید قدرتمان زیاد شود ، شاید بتوانیم سایه این خشکیده برگ را از آروزویمان کنار بزنیم .

بدون عنوان

ساز دلم ناکوک است 

چگونه رنگ بزنم ؟ 

سرنوشت مرا به اینجا رساند یا خودم ؟ بازهم ساز، باز هم غروب انگیز مهر، بازهم سکوت !!


دیگه از صبر متنفرم

دست به دامن تمام طالع بینی ها شدم هر لحظه و هر روز تا بفهمم چرا تو طالعم صبر رو نوشت 

اگر صبر باعث ایجاد الماس میشه پس حالا چرا اینجوری شده

ایستگاه اخر

دلم گرفته مثل دیروز و روزهای قبل 

یه حس خوب گوشه قلبم، تورا من دوست دارم 

یه حس ترس با چادر سیاه پهنه گسترده برتمام وجودم ، دروغ بود می روی ، حرف بود 

عاقبت من ویران میشوم درخود ، ویرانی وجودم هزاران بار شدید تر رو بدتر از زلزله رودبار و بم است .

گفته بودم میترسم یادت هاست ؟؟ 

گفته بودم بیا پایان داستان را پیش از گذشت این همه روز باهم بنویسیم یادت هست ؟ 

گفته بودم من از دستان سرنوشت می ترسم ، من صبر نوشته شده در پیشانیم می ترسم یادت هست ؟

گفتی هستم تا اخر خط ، میدانم هستی ولی از اخر خط می ترسم

خداااااا

دلم گرفته . 

واژه ای برای نوشتن نیست سازم  هم چون من مهرخاموشی برلبانش زده .

فقط میتونم چشم هام رو ببندم و خاطرات رو ورق بزنم . 

دیگه از انتظار خسته ام ، گله دارم از همه بیشتر از خودم از سادگیم از این همه صبر 

خدایا کاش خستگیم رو می دیدی ، کاش پینه های بسته شده سر تک تک انگشتام رو می دیدی،

چرا تو پیشینونی من نوشتی صبور بعد هم Boldش کردی تا همه ببینن؟؟


جواب سالها انتظارم این هست ؟؟؟؟

من ، تو ، انتظار ، گوشی تلفن

امروز 11 مهر ، منتظرم ، منتظر پیغام تو 

حس می کنم رو قله یه کوه بلند ایستادم 

یا 

تا اخر امروز بال های دلم رو برای همیشه باز می کنم و پرواز می کنم میان رویاهام و سرافراز میشم 

یا 

سقوط به پایین سال ها ارزو و رویاهام رو با دست های خودم پاره می کنم 

این بار برروی تمام احساسم می نوبسم دیگر نیستم ، دیگه اعتماد رو برای همیشه خط می زنم