همین طوری

این ماهم تموم شد ولی هنوز ............


نمیدونم باید چه تصمیمی بگیرم فقط یه نشونه می خوام فقط یه نشونه تا تصنیم رو بگیرم

ترس

می ترسم

از 

آینده

شکلات

همه چیز از روزی شروع شد که یه شکلات بهم دادن و گفتن نیت کن .

منم نیت کردم و شکلات رو خوردم و سیل بزرگی از اتفاقات تو زندگیم جاری شده حالا من وسط یه طوفان تو زندگیم ، به یه تکه چوب تکیه کردم تا تو دریا غرق نشم .

ای کاش تو زندگی منم همه جیز اروم و بدون هیاهو اون طوری که دلم می خواست اتفاق می افتاد

الان

یه وقت هایی درست مثل الان ، تصمیم میگرم برم و تنهایی خودم و هزارتا فکری که در مورد تو (شب پره) توی ذهنم هست رو بپذیرم

ولی یک دقیقه بیشتر طول نمیکشه یادحرفات می افتم

و درست مثل همین الان، می گم نه من نباید در مورد تو قضاوت کنم شاید فکرهام اشتباه هست

نقطه سر خط

بعد هفت سال باز رسیدم سرخط ، تنهای تنها 

بازم همدمم شد پیش درامد دشتی محجوبی ولی اینبار با نوای سنتور

ابان شروع شده و چیزی تا روز سیزدهم نمونده ، امسال برنامه ای وجود نداره ، اینبار میزه 21 فقط یک صندلیش پر میشه 

فقط صندلی من 


بازم من و حوضه نقره