خدا

خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا

برس به فریادم


پکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم

  

درد دل

ازت متنفرم ، به خاطر تمام دل لرزه هات

ازت متنفرم ، به خاطر تمام کابوس هایی که دیدم و می بینم

به خاطر خنده هایی که اشک شد

به خاطر غرور هایی که شکسته شد

به خاطر دستی که بلند شد


خدایااااا تو که میدونستی چرا ازش بی زارم  پس چرا نمی بریش پیش خودت ؟؟

اون ظلم می کنه ، ماها باید تاوان پس بدبم ؟؟؟

خدا وکلیلی دمت گرم ، داشتیییم ؟؟


مثل الان

وقتی ذلم بران تنگ میشه ، عکست رو نگاه می کنم و یه دل سیر باهات حرف می زنم


 این همه جسارت به خاطر عشق تو من رشد کرده 


یعنی توهم این همه عاشقی؟

مثل الان

بعضی وقت ها درست مثل همین الان و نیم ساعت پیش 

دلم می خواد هیچ جا نباشم ، الانم نیستم ولی دلم می خواد دیگه از این دنیا برم.


شدم یه برگ خشکیده تو فصل بهار، جایی هستم که درک نمیشم ، باید مثل برگ های بهاری زنده باشم ولی نمی تونم قدرتش روندارم

خسته ام 

مثل یک برگ سرمای پیش از طوفان رو حس می کنم ولی کاری ازم برنمیاد


خسته ام

ترس

خیلی می ترسم

داستان دو سال پیش داره تکرار میشه 

شب پره من ، گفتی مواظبمی ، ولی من می ترسم خیلی 

بازهم برای تو


 به نام خودت قسم خسته ام 
به نام خودت قسم بریده ام 
طاقتم طاق شده از این همه ....
به که گویم ؟؟
کابوس هایی که از سر نامردی تو هر شب در چشمانم نقش بست، به که گوییم ترس هایم برای چیست ؟؟
برای تو گفتم ریز به ریز ،جزء به جزء ولی در کتاب های دینیمان نوشته بود وسعت خدا یه اندازه تمام دنیاست ،پس تو اینجا بودی ،پس چرا ندیدی آن چرا که باید می دیدی ؟؟
گفتند عادلی ، پس چرا این همه سختی ، این همه کابوس ، این همه ترس پایانی ندارد
گفتند رحیمی ، چه می شود اندکی از رحمتت را بر ترسهای من ریزی و جرعه ای عدالت را برای او  اجرا؟؟؟
حسته ام از سی سال ترس ، سی سال داستان تکراری 
بگو چگونه صدایت زنم ؟ چگونه ؟؟
خسته ام ، می ترسم حتی از بزبان اوردن ترس هایم می ترسم