مدت هاست ننوشتم نه اینجا نه تو حوضچه های نقره رویاهایم
امروز روزی متفاوت، نشانم دادی برایت ارزشمندم ، خوشحال شدم، بالیدم ، به عشقم ، به خودم ، به تو
برای رسیدن امروز ، روزها منتظر ماندم بارها دلم شکست، ولی با آمدن امروز همه را فراموش کردم .
درست ،درلحظه پروازم ، در لحظه ای که با خود در تصمیم گرفتم اینبار سکوت کنم، تا امشب برای تو هم زیبا شود، آن پیغام قلب کوچکم را شکست وبازهم صدایش از میان انگشتانم فریاد زد
وقتی از کسی برای خودت دنیا می سازی ، رویا می سازی ، تمام زندگیت میشه ، تمام نفس هات
وقتی دنیا را حاضری بدهی که یک لحظه کنارت باشه
.
.
.
وقتی بارها میگی می ترسی ،
وقتی ،قلبت ، روحت ، احساست می شکنه
دلت می خواد بمیری ، ناخوداگاه بازهم شعرهای فروغ را ورق خواهی زد بازهم می حوانی
(می روم خسته و اهسته و زار سوی منز لگه ویرانه خویش ،
بخدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیو انه خویش
می روم تاکه درآن نقطه دور
شستشویش دهم از لکه عشق ،
شستشویش دهم از رنگ گناه،
می روم خسته به دل
خونین دل
.
.
.
)
خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا
برس به فریادم
پکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
ازت متنفرم ، به خاطر تمام دل لرزه هات
ازت متنفرم ، به خاطر تمام کابوس هایی که دیدم و می بینم
به خاطر خنده هایی که اشک شد
به خاطر غرور هایی که شکسته شد
به خاطر دستی که بلند شد
خدایااااا تو که میدونستی چرا ازش بی زارم پس چرا نمی بریش پیش خودت ؟؟
اون ظلم می کنه ، ماها باید تاوان پس بدبم ؟؟؟
خدا وکلیلی دمت گرم ، داشتیییم ؟؟
وقتی ذلم بران تنگ میشه ، عکست رو نگاه می کنم و یه دل سیر باهات حرف می زنم
این همه جسارت به خاطر عشق تو من رشد کرده
یعنی توهم این همه عاشقی؟
بعضی وقت ها درست مثل همین الان و نیم ساعت پیش
دلم می خواد هیچ جا نباشم ، الانم نیستم ولی دلم می خواد دیگه از این دنیا برم.
شدم یه برگ خشکیده تو فصل بهار، جایی هستم که درک نمیشم ، باید مثل برگ های بهاری زنده باشم ولی نمی تونم قدرتش روندارم
خسته ام
مثل یک برگ سرمای پیش از طوفان رو حس می کنم ولی کاری ازم برنمیاد
خسته ام