شکلات

همه چیز از روزی شروع شد که یه شکلات بهم دادن و گفتن نیت کن .

منم نیت کردم و شکلات رو خوردم و سیل بزرگی از اتفاقات تو زندگیم جاری شده حالا من وسط یه طوفان تو زندگیم ، به یه تکه چوب تکیه کردم تا تو دریا غرق نشم .

ای کاش تو زندگی منم همه جیز اروم و بدون هیاهو اون طوری که دلم می خواست اتفاق می افتاد

الان

یه وقت هایی درست مثل الان ، تصمیم میگرم برم و تنهایی خودم و هزارتا فکری که در مورد تو (شب پره) توی ذهنم هست رو بپذیرم

ولی یک دقیقه بیشتر طول نمیکشه یادحرفات می افتم

و درست مثل همین الان، می گم نه من نباید در مورد تو قضاوت کنم شاید فکرهام اشتباه هست

نقطه سر خط

بعد هفت سال باز رسیدم سرخط ، تنهای تنها 

بازم همدمم شد پیش درامد دشتی محجوبی ولی اینبار با نوای سنتور

ابان شروع شده و چیزی تا روز سیزدهم نمونده ، امسال برنامه ای وجود نداره ، اینبار میزه 21 فقط یک صندلیش پر میشه 

فقط صندلی من 


بازم من و حوضه نقره 


برای تو

خدایا دلم گرفته حتی از تو 

همیشه و همه جا خوندم و شنیدم ادم ها نون قلبشون رو می خورن ولی تو چند ماه گذشته فهمیدم داشتن قلب مهربون ، صداقت ، درستی هیچ کدوم بدرد نمی خوره ، تو که خدایایی و همیشه از تک تک نیت هام خبر داشتی ، از قلبم خبر داشتی این مشکلات و این سرنوشت رو برام نوشتی دیگه چه انتظاری می تونم از بندهات داشته باشم ؟؟؟

جز یه زندگی اروم و بی تنش باعشق چیزی نخواستم ولی حالا روزگارم رو ببین !!

قلببم رو خودت گره زدی به عشق حالا .......

خدایا حکمتت رو شکر ولی حکمت  این داستان رو نمی فهمم 

دلم گرفته از این همه گرگ از تو ولی باز برای تو نامه می نویسم باز ونیکاتی رو که کلام تو روش هست به گردن می اندازم ، ذکر تو رو میگم بلکه این دل بی قرار اروم بگیره 

خدای عزیزم بازهم برای تو می نویسم

خدای عزیزم نمی دونم چه جوری  باید صدات کنم ، خداجونی تو خودت بهتر از هرکسی از دل من خبر داری میدونی طاقت رفتن ندارم .

اینبار رو کمکم کن رویام رو نشکافن . 

سهمم رو از زندگی ازمن نگیر

خدای عزیزم بازهم دستم را بگیر

ساعت ها سنگ فرش خیابان ولیعصر را با کوله ای از سوال بی جواب طی کردم ، چشم دوختم برسنگ فرش های خیابان شاید درمیان رد پایمان سهم خودم و تورا پیدا کنم . چیززیادی نخواسته ایم مگر نه ؟؟ 

نمیدانم دراین خزان کدام برگ چادرش را برخوشبختیمان گسترده و چرا آرزوی من و تورا انتخاب کرده !

مگر ندید چه روزها برایش صبر کردیم ؟مگر صدای زانوانمان را نشنید وقتی درجستجوی یک صندلی به اندازه من وتو درچهاردیواری خودمان بود ؟ 


خسته ام از این همه انتظار ولی می دانم اگر بنشینم توهم فرو خواهی ریخت ، شاید اشتباه من  همین خط است ، دنبال راه حل میان سنگ فرش نباید بگردم ، با دلی خسته بازهم مثل همیشه دستم را پبش خدا بالا میبرم و ان یکی را به تو گره می زنم شاید قدرتمان زیاد شود ، شاید بتوانیم سایه این خشکیده برگ را از آروزویمان کنار بزنیم .

بدون عنوان

ساز دلم ناکوک است 

چگونه رنگ بزنم ؟ 

سرنوشت مرا به اینجا رساند یا خودم ؟ بازهم ساز، باز هم غروب انگیز مهر، بازهم سکوت !!


دیگه از صبر متنفرم

دست به دامن تمام طالع بینی ها شدم هر لحظه و هر روز تا بفهمم چرا تو طالعم صبر رو نوشت 

اگر صبر باعث ایجاد الماس میشه پس حالا چرا اینجوری شده