بازهم ترسیدم ، ارزویم اشتباه شد

هیچی نگو

فقط گوش کن کوچکم ، می خواهم برایت از احساسم بگویم. 

من می گویم تا تو مثل همیشه ارام بی قراری هایم شوی ، می ترسم از همه چیز ، از آرزو ، رویا ، انتظار، صبر


امروز دلم هوای صفحه های حوضه نقره را کرد ، انگشتانم آرزو نوازش سازم را 

و گلویم ، طعم تلخ فنجان های قهوه ،

 چشمانم ، جستجوی حضورت را پیش از اخرین جرعه فنجان 


ولی فراموش کرد ، هزینه این انتظار ، از نفس افتادن نگاه دزدکی بر صفحه تلفن است.


فراموش کرده  بودم اگر عقربه ها از ثانیه های همیشگی بگذرد ، تحمل ضربه های  قلبم را ندارم

این چه ارزویی بود ؟؟؟؟ چرا فراموش کردم نوشتنم تنها با غم اغاز می شود 


می ترسم ، مبادا بزرگترین آرزویم  فقط در خواب باشد ؟؟ نکند باد، رویاهایم را بشکافد 


می ترسم ، 

نگو صبر ، دیگر توانش را ندارم 

می ترسم 

صدایم کن ، مثل همیشه ، ارام  نا ارامی هایم باش ولی اسم هیچ یک را نیار (انتظار، صبر ، زمان)


چقدر خودخواه شده ام


ارزو

یه عالمه حرف دارم , هنوزم ارزویی دارم که براورده نشده ولی  به دست اوردنش خیلی سخته

دیگه دانشگاه نیست که درس بخونم تا قبول شم

یا چیزایی که بشه با پول بدستشون بیارم

این ارزو رو فقط ......

همین طوری

دلم برات تنگ شده از صبح کلی باهم حرف زدیم ولی دلم برات تنگ شده

یهو یه حسی اومد سراغم نمی دونم دلتنگی بود یا ناراحت بودم و می خواستم کنارم باشی تا یادم بره هرچی می خواسنم بگم

ولی حوصله اس ام اس زدن ندارم

حوصله کامپیوترم نداشتم فقط نمی دونم چی شد یهو از توخیال اومدم اینجا برات بنویسم

دلم می خواد حرف بزنم ، میدونی بعضی وقتها فکر می کنی این حس نیاز به حرف زدن داره ولی نه

این حس همون حسیه که دوست داری سرت رو بذاری روپای مامانت تا با موهات بازی کنه

و تو یادت بره تو این دنیا چیزها و کسایی هست که دوستشون نداری,

ولی خب نمیشه قدت بلند شده، سنت زیاد شده ، زشته دختر 29 سالت شده . . .

خب حالا که نمیشه سرم روپای مامان بذارم، دوست دارم کنار هم بشینیم و باصدای نگاه هامون حرف بزنیم

ولی خب اینم نمیشه الان کلی خونه و خیابون بین من و تو فاصله  انداخته، تازه هواهم تاریکه،

پس بی خیال همه  

میرم تو تنهایی، تو خیال، انقدر فکر می کنم تا حوصلم بیاد سرجاش .

بچه که بودیم جمعه ها باید ناخن می گرفتیم مانتو اتو می کردیم که شنبه بریم مدرسه ،

حالا باید مرتب یشیم که فردا بریم سرکار

عشق

کنارم نیستی,  

حضورت را  احساس می کنم,  

نرمی بال هایت را,  

پر می گشایم,

ناحوداگاه,  

به هر آنچه مرا خبری از تو رساند ,

اشتباه نکرده بودم,  

آمده بودی

من، تو ، خاطرات

دیشب تو خوابم بودی ،یادم نیست ،فقط تمام صورتم پر از اشک بود 

ومن با خیسی اشک هایم بیدار شدم  

هوا بارونیست ، 

چند روزی تا روز من نه ، روز ما نمانده ، شاید بخاطر نزدیکی آن روز این چنین خوشحالم 

 و شاید  

بخاطر تو که در خوابم بودی 

گوش کن صدای آواز گنجشک ها را می شنوی ؟؟ 

 ----- 

انتظار می کشم ، انتظار برای خبری خوش، انتظار خبری که قاصدش تو باشی  

---------- 

می خواهم خودم را به دستان باد بسپارم ،  

میدانم سرد است 

میدانم 

ولی می خواهم خودم را بدست بادهای پاییزی سپارم 

می خواهم در میان قطرات باران روحم را شستشو دهم 

----- 

خاطرات روحم را لمس می کند 

دفتر حوض نقره  

کافه سپید و سیاه 

دو فنجان قهوه 

اضطراب من 

چشمان تو

شب پره من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بدون عنوان

باتو خواهم خندید ، در میان خنده هایت  

قطره اشکی خواهم شد ، 

 تا آرام پذیرد قلب کوچکت ، درمیان حجم اندوه 

خودخواهی

شب پره مهربانم  

دلم می خواهد برایت بگویم ،چه زخمی بر قلبت،روحت ،می نشیند وقتی محبوب تو را از خواب تنهایی بیدار می سازد ،روحت را صفا می بخشد و درست لحظه ای که دل بسته شده ای فراموشت کند. 

از کنارت عبور می کند،با کوله باری از خودخواهی.  

از کنارت عبور می کند ،چشمانش را می بندد تا نبیند ،دلی در انتظار مهربانی هایش نشسته  

گوش هایش را می گیرد،تا صدای گریه ات را، دوستت می دارم هایی را که خود از صندوقچه قلبت بیرون کشیده بود، نشنود. 

وچونین است خودخواهی ما انسان ها