من، تو ، خاطرات

دیشب تو خوابم بودی ،یادم نیست ،فقط تمام صورتم پر از اشک بود 

ومن با خیسی اشک هایم بیدار شدم  

هوا بارونیست ، 

چند روزی تا روز من نه ، روز ما نمانده ، شاید بخاطر نزدیکی آن روز این چنین خوشحالم 

 و شاید  

بخاطر تو که در خوابم بودی 

گوش کن صدای آواز گنجشک ها را می شنوی ؟؟ 

 ----- 

انتظار می کشم ، انتظار برای خبری خوش، انتظار خبری که قاصدش تو باشی  

---------- 

می خواهم خودم را به دستان باد بسپارم ،  

میدانم سرد است 

میدانم 

ولی می خواهم خودم را بدست بادهای پاییزی سپارم 

می خواهم در میان قطرات باران روحم را شستشو دهم 

----- 

خاطرات روحم را لمس می کند 

دفتر حوض نقره  

کافه سپید و سیاه 

دو فنجان قهوه 

اضطراب من 

چشمان تو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد