امروز چهاردهمین روزاست , بزرگترین نامت را صدا زدم , همچنان چشم انتظارم تا نگاهی به دل شکسته ام کنی
خسته ام نه از تکرار اسم تو
نه از التماس لحظه لحظه سوی تو
خسته ام از این همه انتظار
خسته ام,
از بی قراری های دل
صدایت می زنم ,
تا قرارم شوی , مرحم گذار قلبم شوی
و خدایی که در این نزدیکیست!
خوب آروم و قراری رو انتخاب کردی که آرام بخش تمام ناملایمت هاست.
به دل خواسته ات برسی انشا الله ولی در بارون روان چشمانت مرا هم یاد کن تا خدا یادمان آورد ...
اشک هایم بی آنکه دیده شوند
لحظه لحظه حرف هایم را فریاد می زند تا شنیده شود
سلام سیمین جوونم
مرسی عزیزم
:)
خیلی قسمت اخر این مطلب قشنگ بود اونجایی که گفتید مرحم گذار قلبم شوی رو میگم
سحرگه رهروی در سر زمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی....
......
زیبا بیان می کنین
برقرار باشین
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف که در شیشه بماند اربعینی
چقدر روزهای این اربعین شبیه هم هست
نمی دونم تا الان چندتا اربعین گذشته و چند تا اربعین صبر کردم
هم چنان چله نشین آرزوها مانده ام
خسته ام رفیق، خسته، خسته!