شمع جان (عطارنیشابوری)

به دریایی در افتادم، که پایانش نمی بینم 

به دردی مبتلا گشتم، که درمانش نمی بینم

چه جویم بیش ازاین گنجی که سرآن نمی دانم

 چه پویم بیش ازاین راهی که پایانش نمی بینم

نظرات 2 + ارسال نظر
میثم سه‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:07 ق.ظ

عزیزا کاسه چشمم سرایت . . . من اینو ازش خیلی دووووچ دارم

میثم شنبه 28 دی‌ماه سال 1387 ساعت 02:37 ق.ظ

فک کنم قات زدم نه ؟ اون که ماله عطار نبود !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد