رویا،کودکی. . .

روحم خسته شد از این جمع

آرام چشم بر هم می گذارم، تا بروم به سرزمین رویا، به کودکی

درخیال برتاب سفید کودکی نشسته ام، کنار آن بید بلند

صدای سازدهنی، نسیم آرامی از صورتم گذر می کند

رقص ابرها در آسمان آبی چه زیباست

مثل همیشه برروی میز، نان تازه، پنیر و ریحان هست

عطر ریحان، چنان مستم می کند گویی شرابیست ، ناب ناب

نظرات 11 + ارسال نظر
امیر پنج‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:45 ب.ظ http://amir-perspolisi.blogsky.com/

سلام
وبلاگ خیلی زیبایی داری ممنون میشم به وبلاگ منم سر بزنی فقط نظر یادت نره میدونستی که وبلاگت معدن طلاست؟چرا نمیخوای از وبلاگت علاوه بر تفریحی بودنش استفاده مالی بکنی؟ آیا میدونستی از طریق وبلاگت میتونی درامد ثابت ماهیانه داشته باشی و حتی اگه خودتم نخواستی فعالیت کنی از طریق زیرمجموعه هات که تو سیستم عضو میکنی ماهیانه در آمد ثابت داشته باشی؟اینا اصلا کاری نداره و چند دقیقه بیشتر وقتتو نمیگیره.با گذاشتن بنرهای تبلیغاتی سیستم اکسین ادز به ازای هر کلیک که روی تبلیغاتت بشه تا سقف 70 تومان پورسانت میگیری و به ازای هر نفر که به سایت دعوت کنی مبلغ 100 تومان پورسانت میگیری و به ازای هر کلیک که رو تبلیغات زیر مجموعه هات بشه مبلغ 5 تومان پورسانت میگیری.این عالی نیست؟تازه اگرم نخواستی این فعالیت ها رو بکنی میتونی فقط عضو سایت بشی و از ابزار وبمستر فوق العاده سایت برای زیبایی سایت و افزایش آمار بازدیدهای وبلاگت استفاده کنی.که کاملا رایگانه مثل سیستم تبادل لینک و پیلم نما و خبرنامه . میتونی هر روز خودت 1 بار روی تبلیغات متنی و روی تبلیغات گرافیکی وبلاگت کلیک کنی و پورسانتشو گیری.حالا اگه تصمیم گرفتی تا عضو سایت بشی از طریق لینک زیر میتونی اینکارو بکنی: http://www.oxinads.com/?a=2216

سلام
علاقه ای ندارم ُ لطفا دوباره این کامنت رونذارید
مرسی

میثم پنج‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:13 ب.ظ

آره، چه رویای معطری :)

فرزاد جمعه 29 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:51 ب.ظ http://delshodehgan.blogsky.com

سلام
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
افتابی ست هوا
یا گرفته است هنوز
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است

امیدوارم هزار شب به زیبایی یلدا رو داشته باشید


موفق باشید

میثم یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:10 ق.ظ

یلداتون هم مبارک :)

میثم چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:39 ب.ظ

سلام
ادامه مسافر :
------------------

نگاه می کردی
میان گاو و چمن ذهن باد در جریان بود.

به یادگاری شاتوت روی پوست فصل
نگاه می کردی
حضور سبز قبایی میان شبدرها
خراش صورت احساس را مرمت کرد

ببین، همیشه خراشی است روی صورت احساس
همیشه چیزی، انگار هوشیاری خواب
به نرمی قدم مرگ می رسد از پشت
و روی شانه ما دست می گذارد
و ما حرارت انگشت های روشن او را
بسان سم گوارایی
کنار حادثه سر می کشیم
و نیز، یادت هست
و روی ترعه آرام
در آن مجادله زنگدار آب و زمین
که وقت از پس منشور دیده می شد
تکان قایق، ذهن ترا تکانی داد
غبار عادت پیوسته در مسیر تماشات
همیشه با نفس تازه راه باید رفت
و فوت باید کرد
که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ


کجاست سنگ رنوس ؟
من از مجاورت یک درخت می آیم
که روی پوست ان دست های ساده غربت اثر گذاشته بود :
"به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی."

شراب را بدهید
شتاب باید کرد:
من از سیاحت در یک حماسه می آیم
و مثل آب
تمام قصه سهراب و نوشدارو را
روانم.

میثم چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:41 ب.ظ


سفر مرا به باغ در چند سالگی ام برد
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد
صدای پرپری آمد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم

و بار دگر ، در زیر آسمان مزامیر
در آن سفر که لب رودخانه بابل
به هوش آمدم
نوای بربط خاموش بود
و خوب گوش که دادم، صدای گریه می آمد
و چند بربط بی تاب
به شاخه های تر بید تاب می خوردند

و در مسیر سفر راهبان پاک مسیحی
به سمت پرده خاموش ارمیای نبی
اشاره می کردند
و من بلند بلند
کتاب جامعه می خواندم
و چند زارع لبنانی
که زیر سدر کهن سالی
نشسته بودند
مرکبات درختان خویش را در ذهن
شماره می کردند

کنار راه سفر کودکان کور عراقی
به خط لوح حمورابی
نگاه می کردند

و در مسیر سفر روزنامه های جهان را
مرور می کردم

سفر پر از سیلان بود
و از تلاطم صنعت تمام سطح سفر
گرفته بود و سیاه
و بوی روغن می داد
و روی خاک سفر شیشه های خالی مشروب
شیارهای غریزه، و سایه های مجال
کنار هم بودند
میان راه سفر، از سرای مسلولین
صدای سرفه می آمد
زنان فاحشه در آسمان آبی شهر
شیار روشن جت ها را
نگاه می کردند
و کودکان پی پرپرچه ها روان بودند
سپورهای خیابان سرود می خواندند
و شاعران بزرگ
به برگ های مهاجر نماز می بردند
و راه دور سفر ، از میان آدم و آهن
به سمت جوهر پنهان زندگی می رفت
به غربت تر یک جوی می پیوست
به برق ساکت یک فلس
به آشنایی یک لحن
به بیکرانی یک رنگ

میثم چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:43 ب.ظ


سفر مرا به زمین های استوایی برد
و زیر سایه آن بانیان سبز تنومند
چه خوب یادم هست
عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد
وسیع باش،و تنها، و سر به زیر،و سخت

من از مصاحبت آفتاب می آیم
کجاست سایه

ولی هنوز قدم گیج انشعاب بهار است
و بوی چیدن از دست باد می آید
و حس لامسه پشت غبار حالت نارنج
و به حال بیهوشی است
در این کشاکش رنگین، کسی چه می داند
که سنگ عزلت من در کدام نقطه فصل است.
هنوز جنگل ، ابعاد بی شمار خودش را
نمی شناسد
هنوز برگ
سوار حرف اول باد است
هنوز انسان چیزی به آب می گوید
و در ضمیر چمن جوی یک مجادله جاری است
و در مدار درخت
طنین بال کبوتر، حضور مبهم رفتار آدمی زاد است

صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم
و رودهای جهان رمز پاک محو شدن را
به من می آموزند
فقط به من
و من مفسر گنجشک های دره گنگم
وگوشواره عرفان نشان تبت را
برای گوش بی آذین دختران بنارس
کنار جاده سرنات شرح داده ام
به دوش من بگذار ای سرود صبح ودا ها
تمام وزن طراوت را
که من
دچار گرمی گفتارم
و ای تمام درختان زینت خاک فلسطین
وفور سایه خود را به من خطاب کنید،
به این مسافر تنها،که از سیاحت اطراف طور می آید
و از حرارت تکلیم در تب و تاب است

ولی مکالمه ، یک روز ، محو خواهد شد
و شاهراه هوا را
شکوه شاه پرکهای انتشار حواس
سپید خواهد کرد

برای این غم موزون چه شعرها که سرودند

ولی هنوز کسی ایستاده زیر درخت
ولی هنوز سواری است پشت باره شهر
که وزن خواب خوش فتح قادسیه
به دوش پلک تر اوست
هنوز شیهه اسبان بی شکیب مغول ها
بلند می شود از خلوت مزارع ینجه
هنوز تاجز یزدی ، کنار جاده ادویه
به بوی امتعه هند می رود از هوش
و در کرانه هامون، هنوز می شنوی
بدی تمام زمین را فرا گرفت
هزار سال گذشت
صدای آب تنی کردنی به گوش نیامد
و عکس پیکر دوشیزه ای در آب نیفتاد

میثم چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:45 ب.ظ


و نیمه راه سفر، روی ساحل جمنا
نشسته بودم
و عکس تاج محل را در آب
نگاه می کردم
دوام مرمری لحظه های اکسیری
و پیشرفتگی حجم زندگی در مرگ
ببین، دو بال بزرگ
به سمت حاشیه روح آب در سفرند
جرقه های عجیبی است در مجاورت دست
بیا، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
حیات ضربه آرامی است
به تخته سنگ مگار

و در مسیر سفر مرغ های باغ نشاط
غبار تجربه را از نگاه من شستند
به من سلامت یک سرو را نشان دادند
و من عبادت احساس را
و به پاس روشنی حال
کنار تال نشستم، و گرم زمزمه کردم

عبور باید کرد
و هم نورد افق های دور باید شد
و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد
عبور باید کرد
و گاه از سر یک شاخه توت باید خورد

من از کنار تغزل عبور می کردم
و موسم برکت بود و زیر پای من ارقام شن لگد می شد
زنی شنید
کنار پنجره آمد، نگاه کرد به فصل
در ابتدای خودش بود
و دست بدوی او شبنم دقایق را
به نرمی از تن احساس مرگ برمی چید
من ایستادم
و آفتاب تغزل بلند بود
و من مواظب تبخیر خوابها بودم
و ضربه های گیاهی عجیب را به تن ذهن
شماره می کردم
خیال می کردیم
بدون حاشیه هستیم
خیال می کردیم
بدون حاشیه هستیم
خیال می کردیم
میان متن اساطیری تشنج ریباس
شناوریم
و چند ثانیه غفلت، حضور هستی ماست.

میثم چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:46 ب.ظ


در ابتدای خطیر گیاه ها بودیم
که چشم زن به من افتاد
صدای پای تو آمد، خیال کردم باد
عبور می کند از روی پرده های قدیمی
صدای پای ترا در حوالی اشیا
شنیده بودم
کجاست جشن خطوط
نگاه کن به تموج ، به انتشار تن من
من از کدام طرف می رسم به سطح بزرگ
و امتداد مرا تا مساحت تر لیوان
پر از سوح عطش کن
کجا حیات به اندازه شکستن یک ظرف
دقیق خواهد شد
و راز رشد پنیرک را
حرارت دهن اسب ذوب خواهد کرد
و در تراکم زیبای دست ها، یک روز
صدای چیدن یک خوشه را به گوش شنیدیم
ودر کدام زمین بود
که روی هیچ نشستیم
و در حرارت یک سیب دست و رو شستیم
جرقه های محال از وجود بر می خاست
کجا هراس تماشا لطیف خواهد شد
و نا پدیدتر از راه یک پرنده به مرگ
و در مکالمه جسم ها مسیر سپیدار
چقدر روشن بود !
کدام راه مرا می برد به باغ فواصل

میثم چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:47 ب.ظ


عبور باید کرد
صدای باد می آید، عبور باید کرد
و من مسافرم ، ای بادهای همواره
مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید
مرا به کودکی شور آب ها برسانید
و کفش های مرا تا تکامل تن انگور
پر از تحرک زیبایی خضوع کنید
دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر
در آسمان سپید غریزه اوج دهید
و اتفاق وجود مرا کنار درخت
بدل کنید به یک ارتباط گمشده پاک
و در تنفس تنهایی
دریچه های شعور مرا بهم بزنید
روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز
مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید
حضور هیچ ملایم را
به من نشان بدهید

میثم چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:47 ب.ظ

بالاخره تموم شد :)

اگه پایان نامت این شعر بود و من یکی از ژوریات حتما بهت ۲۰ میدادم

مرسی خیلی قشنگ بود
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد