ومن همان کبوتر سپیدم ،که ناخواسته در قفس دنیا ،محبوس شدم.
هر روز دستی ،مشتی دانه ، جرعه ای آب،از برای دل کوچکم میریزد
تا از برای دلش ، به فرمانش زنده مانم، تا آواز بخوانم .
غافل از اینکه ، سنگینی قفس، روحم را، نفس هایم را، آری مرا
شکنـــــــــــــــــــــــــــــجه می دهد
سلام
پرنده به قفس عادت کرده
در عصر امروز پرنده بدون قفس معنایی ندارد
پرنده بدون قفس نمی تواند زندگی کند
پرندگان به همدیگر در قفس آب و دانه می دهند
مثل همیشه احساسی و زیبا نوشته بودید
موفق باشید
این قفس فقط قفسیا رو محبوس می کنه، دنیایی نباش
شکنجه اش واسه اینه دنیایی بودنمون رو بکشه تا بهتر خودمون رو ببینیم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
رفتن با این "وجود" ی که توی قفس دنیا گیر می کنه، ممکن نیست
مرسی
راستی اینجام :
"تو را از تو ربوده اند و این تنهایی ژرف است" andisheh.blogsky
ای بی معرفت
قفسو گفتم دلمو شکست
ودر آن لحظه که سنگینی قفس دل کوچکم را می شکند
به گل های زیبایی نگاه میکنم
که در کنار قفسم نشسته اند و من هر روز به امید بازدیدنشان خود به آرامی پادر قفس می نهم
اومدم بعد از مدتی ازت دعوت کنم به خونه ی من سر بزنی.
هر روز دستی ،مشتی دانه ، جرعه ای آب،از برای دل کوچکم میریزد
تا از برای دلش ، به فرمانش زنده مانم، تا آواز بخوانم .
عالی بود. و چیز هایی فراتر از این ها می ریزد! فرمانی..وعده ای...محبتی...
ما نه مرغیم که به مشتی دانه دل خوش کنیم
منتظر حضور آتشینت هستم . یعنی انتقاد کن .