ساعت

                         

مدت هاست رفتی ، ومن ،آری من

تنها برجای ماندم ، روزهای اول پرشورتر از عقربه ثانیه شمار، لحظه ها را طی می کردیم.

کم کمک ، یکی دقیقه شمار و دیگری ساعت شمار.

وحالا هردو ساعت شمار، دیگر برروی یک صفحه ساعت جای نخواهیم گرفت

آری قلبم زسردی روزگار، یخ زده

نسیمی گرم گذر می کند از قلبم ،مهرش،گرمایش قلبم را درپی خود می کشاند. 

 دمی  تاب نمی آورد و برصفحه ای دیگر می نشیند

نظرات 3 + ارسال نظر
میثم شنبه 20 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:20 ب.ظ

سلام
. . . می گذره و فقط هم با فراموشی امکان پذیره، فراموشیش در دست erira است، ریاضی ات خوبه ؟ یه کم حساب کتاب کن . . . ، کار آخر رو ، "حالا" انجام بده، "اکنون" رو به گذشته پیوند نزن، تو که خوب ساز می زنی، ادبیات خوبی هم داری، پس من دیگه چیزی نمی تونم بگم

امین یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:22 ب.ظ

ایول داری آقا میثم
اریرا به حرفش گوش بده

Hornet دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:46 ب.ظ

بینیم بابا دلت خوشه ها ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد