و بازهم خداحفظ...

مثل همه خداحافظی ها سخته ، درد ناکه ..........بااینکه یکبار دیگه هم از هم خداحفظی کردیم.

 دفعه قبل فکر می کردم برگشتی وجود نداره وممکنه برای همیشه ترکش کنم، ولی فقط هفت ماه طول کشید .

با اینکه میدونم برمی گردم، مطمئنم که بر می گردم ، بااین همه دلم براش تنگ میشه ، خیلی زیاد ، خیلی.

بازم باید برم ،برم و با تمام خاطرات تلخ وشیرین گذشته ،با نمام نغمه هایی که یاد گرفتم خلوت کنم ، تا هروقت زندگی مجالم داد سری به دوست و یار عزیزم بزنم ، دوستی که تو تمام تنهایی هام تنهام، نذاشت. دوستی که تحمل کرد نمام ناراحتی ها و عصبانیت هام رو .تنها کسی که از سینه پرسوزم خبر داشت.

 هرچند بی جون، ولی هروقت قلبم ،دسنم سرد می شد گرمشون کرد.

کارزیادی نتونستم انجام بدم فقط تمام گوشه و کنارش رو تمیز کردم، خوبه خوب، برای آخرین بار نمام نغمه هایی را که دوست

می داشنم زدم.

بهش قول دادم تا اگر زندگی وقت بیشتری دراختیارم گذاشت حنما برم سراغش حتی برای کوتاه ترین لحظه .

گذاشتمش کنار تختم که هر شب لااقل با نگاه کردن بهش خوابم ببره. درسته که نمی تونم حرف هام رو دیگه با انگشت های پینه زدم یگم ولی یا چشمام قبل از خواب حتما براش تعریف می کنم همه رو .

نظرات 1 + ارسال نظر
بهارک دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:43 ب.ظ

او رفته و هنوز دلم تنگ است نه برای روزهای از دست رفته برای نداشتن روزهای پیش رو
تنها به این دل خوشم که او خوشست
و چه معمای عجیبی است این دنیا......

دلم آسمان را می خواهد تا به رهایی برسم
دلم رهایی می خواهد تا در کنار ابدیت به عشق لایزال دست یابم.
دلم ابدیت می خواهد تا نهال دوستی را با آن پیوند بزنم.
دلم دوستی می خواهد به وسعت آسمان،
دلم آسمان را می خواهد...


اریرای عزیزم، نوشته هات پر از غمه، به روزهای شاد و آدمهای شاد فکر کن شاید قلمت شادتر از این بنویسه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد