بازهم دارم می بافم

نیستی  

گاهی هستی ولی کم رنگ 

زندگی عشق را به من وقلبم بدهکارست ، قلبی که ساده دوست می دارد 

گاه کمرنگی و گاه نیستی ، 

و من هنوز 

با خیال تو درذهن برایت خواب های طلایی می نوازم

تو نیستی و کمرنگ شده ای با این خط فاصله که طولش از طول خیابان ظفر که هردو در ان هستیم بیشتر شده است 

نمی دانم چرا روزگار این خط فاصله را بین من و تو کشید و چرا پاک نمی کنی فاصله را 

چرا امیدی بر دل ناامیدم نمیشوی 


من هنوز در هرمظراب رویایم را باتو مرور می کنم (روزی من بروی سن میروم و جلوی جمع ساز میزنم و تو اولین بلیط افتخاری را از خودم خواهی گرفت و درست مقابلم مینشینی ) 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد