زندگی طوفانی من

پریدم وسط یه دریای طوفانی ، بدون هیچ امیدی ، دل شکسته و افسرده به انتظار زورقی کوچک که بان به سویم بیایی.

روزها و روزهاااااا گذشت و من منتظر 

دل شکسته از نامردی مردمان ، به گمانم بی پناه ، کسی امد بی انکه بدانم بفهمم تکیه گاهم شد درمیان طوفان 

زندگیم در زمان کمی پر از اتفاق شد و من هنوز درانتظار دستان تو غافل از اینکه دیگر نه صدایت امد نه نگاهت 

سکوت کردم سکوت کردی 

حرف زدم ، لب گوشودی 

در انتظارم ، در انتظار انچه که برایش خود را به این دریا انداختم 

میدانم و باور دارم خدا درکنارم است مراقبم است اتفاق های خوب را در زندگیم گذاشت تا فراموش کنم غم فراق را 

نمیدانم چه در پیش است نمی دانم 

بازهم با دل تنگم می گویم صبوری کن نا امید نباش 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد