باز باران

بچه که بودیم تو کتاب فارسیمون نوشته شده بود, باز باران با ترانه , با گوهر های فراوان می خورد بر بام حانه

یادم اید روز دیرین ,گردش یک روز شیرین و ....


حالا بازهم بارون میاد 

با حسرت به بارون نگاه می کنی که میشه یالاخره بارون بیاد و من خیال نبافم ؟؟؟

میشه یه روز بارون بیاد و انقدر زیر بارون راه بریم که دیگه هیچ حرفی و سوالی نمونده باشه ؟؟


انقدر تو خیالت غرق میشی , که فراموش می کنی تو ترافیک گیر افتادی , شیشه های ماشینت رو  پایین میکشی و  از قطره های بارون می خوای که باهات حرف بزنن , با عطرشون بغض قلبت رو پاک کنن




نظرات 2 + ارسال نظر
امیر دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:13 ب.ظ http://Www.Salili.ir

سلام
دلم لک زده واسه بارون، واسه بارون بی ریا
بارون مهربون،بارون زلال
خوشبحالت بارانو می بینی و برام می نویسی

دوستت دارم باران

در پناه حق

امیر دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:17 ب.ظ http://Www.Salili.ir

اگر خال میان ابرویت را ندیدم چون هراس دیدن چشم های تورا داشت چشمهایم .ولی ایکاش تو صدای نفس های به شماره افتاده ای قلبم را می شنیدی که شاید.......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد