دلم می خواست کنارم بودی، محکم بغلت می کردم و تک تک سوال هام رو ازت می پرسیدم
می دونی ؟؟ بعضی وقت ها مثل الان دلم می خواد کوچیک بشم, یه نوزاد, تا ذهنم از اول ریست بشه
تازشم , اون موقع ها که کوچیک بودیم ( یعنی نوزاد ) از بس که گریه میکردیم قدرتی نداشتیم تا خاطره ای رو تو ذهنمون چه خوب و چه بد بنویسیم
اگه کنجکاو بودیم , قدرت بدنی برای کنجکاوی نداشتیم
خب این طوری کمتر اذیت می شدیم برای اینکه کمتر می فهمیدیم
واسه همین ها، دلم می خواست الان برمی گشتم به 28 سال پیش و دوباره یه نوزاد می شدم
این طوری این همه شک و ترس نسبت به آدم ها شاید کمتر میشد
ولی خب یه بدی هم داشت , اونم اینکه ممکن بود, تا من دوباره بزرگشم, یکی شب پره من رو بدزده
ولی فکر کنم تو رو داشتن از همه ارزو ها بهتره
چون تو باشی , نه به چیزی شک می کنم نه از کسی یا چیزی می ترسم